روی کاناپه نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم.یه رمان قدیمی از ر.اعتمادی .نگاهی به اطرافم انداختم تا نیمه اتاق آفتاب افتاده بود.انگارخورشید خانم قدرت نمایی میکرد.دلم چای یا قهوه میخواست اما تو این گرما اصلا نمیچسبید. حسابی کلافه شده بودم.کتاب رو کنار گذاشتم و رفتم سراغ یخچال.پارچ آبی که با تخم شربتی پر شده بود رو برداشتم و یه لیوان خوردم.فربد رو صدا زدم که میخوره یا نه.که طبق معمول گفت نه.به سمت گلهای توی گلدونا رفتم، معلوم بود اونا هم گرمشونه.براشون پنکه روشن کردم تا یه کم خنک شن.با خودم گفتم هیچ نوشیدنی عین چای سبز سرحالم نمیکنه این بود که کتری برقی رو روشن کردم و توی لیوان در دار مخصوصم چای خوش عطر سبز رنگ رو ریختم.با فنجونم به سمت اتاق برگشتم و دوباره کتابمو برداشتم و شروع به خوندن کردم که فربد اومد و پرسید.مامان میای با هم قصه های خاله سمیناروگوش کنیم.گفتم معلومه عزیزم.مشخص بود فربد هم کلافس.چون هیچوقت وسط روز قصه گوش نمیکرد.شایدم دلش برای صدای خالش تنگ شده .کاملا واضح بود که نیاز به آرامش و استراحت داره و تنها تسکین دهندش رادیو قصه هست.تبلتش رو آورد.کنارم نشست و گفت میخوام سرمو بزارم روی پات و من با کمال میل بغلش کردم و سرشو گذاشت روی پام.نگاهی به صورتش انداختم.مشتاق شنیدن قصه جدید خاله سمینابود.یه قل دو قلیکی از قصه های مورد علاقه همه ما بود.انگار منم با گوش دادن به قصه آروم شده بودم.با موهای پسرم بازی کردم.حسابی نگاهش میکردم.یه جاهایی از قصه میخندید و گونه های گردش چال میشد منم ضعف میکردم از ذوق کردنش.احساس کردم چشماش داره سنگین میشه.با موهاش بازی کردم.عاشق موهای صافشم.قصه ها پشت سر هم می اومدن و صدای سمینای مهربون تو فضا میپیچید .فربد خوابش برد و من محو کودکم بودم.با خودم فکر کردم تا کی پسرم سرش رو روی پاهام میزاره.تا کی میتونم با موهاش بازی کنم .تا کی میتونم مال خودم بدونمش.اما اگه بیدار بود اجازه نمیداد موهاشو لمس کنم چون میگه من دختر نیستم که.و باید بپذیرم کودکم امانت خداس کنار من.و من مالک اون نیستم..و این واقعیت اصلا برام خوشایند نیست.دلم نمیخواد هبچوقت ازش دور باشم.کاش بتونم قدر این لحظه ها رو بیشتر بدونم.
خدایا از اینکه فرصت مادر شدن رو بهم دادی ازت ممنونم. چند بار بوسیدمش.و چه لذتی داره ❤️
کاش همه ما مادرها قدر کودکهای دلبندمونو بدونیم. مریم مجتهدی.
اسم قصه: قصه صوتی ماشین ما ? قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد? تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
ماشین ما
نویسنده: نوشین فرزین فرد
موضوع: حل مشکل با استفاده از امکانات موجود
گروه سنی ده سال به بالا
ماشین ما دو هفته یکبار خاموش میشه . مخصوصا هر وقت می خواییم بریم بازار یا مهمونی یا عروسی یا مسافرت. خاموش میشه و باید بره تعمیرگاه. یه روز عصر من و مامان و بابا آماده بودیم بریم بازار که که ماشین مون خاموش شد《 بابا گفت 《 خودم تعمیرش می کنم . شماها برید خونه .هروقت درست شد زنگ آیفونو می زنم که بریم《 . مامان گفت 《 طبق معمول همیشه . ببرش تعمیرگاه《 بابا گفت 《 اول ببینم مشکلش چیه بعد میبرمش تعمیرگاه من و مامان از ماشین پیاده شدیم و مجبور شدیم برگردیم توی خونه و منتظر بمونیم اما هر چقدر منتظر موندیم خبری از بابا. نشد مامان گفت 《 ای بابا ! پس چی شد ؟ امیر محمد جان! برو پارکینگ ببین چه خبره ؟ اگه ماشین درست نمیشه با تاکسی بریم》. به حرف مامان گوش دادم و پارکینگ رفتم. نزدیک ماشین که شدم یهو از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. بابا دستشو کرده بود توی کاپوت و اصلا حواسش نبود روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه《 گفتم 《 بابا ! روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه بابا دستشو از توی کاپوت بیرون آورد و گفت (( خودم می دونم ولی دنبال یه چیزی توی کاپوت هستم که برم بچسبونم به《 درپوش مخزن روغن و بعد ببرمش تعمیرگاه. آدامسو باد کردم و در عرض چند ثانیه ترکوندم《یهو گفتم 《 بابا ! آدامس هم می تونی بچسبونی ؟《 بابا نگام کرد و گفت 《 خب آره. اگه آدامس باشه که خیلی خوب میشه.آدامس رو از توی دهنم بیرون آوردم و به درپوش مخزن روغن چسبوندم
گروه سنی : ده سال به بالا(ج) موضوع: حل مشکلات با استفاده از امکانات موجود آدرس کانال تلگرام? ? @childrenradio
اخمام میره توی هم ولی چاره ای ندارم .بعد از اینکه کاغذ نوبت رو می گیرم و دستامو ضدعفونی می کنم ،روی صندلی می شینم .
مامان مشغول چت کردن با دوستاش توی تلگرامه.
واقعا حوصله ام سر رفته.
پنج نفر دیگه جلومون هستن .در همین موقع چشمم می خوره به یه پیرزن که داخل بانک می شه و به سمت دستگاه نوبت دهی میره و نوبت می گیره اما کاغذ از دستش می افته روی زمین و خم میشه تا کاغذ رو برداره. سریع از روی صندلی بلند می شم و به سمت پیرزن میرم.
مامان “!میگه ” امیر محمد کجا !؟چی شد یه دفعه؟ جلوی پیرزن می ایستم و نمی زارم کاغذ رو از روی زمین برداره .
پیرزن عصبانی می شه و میگه “برو بچه جون!برو کنار!می ” خوام کاغذمو بردارم آخه مگه نمی دونید کروناست و کاغذی که روی زمین افتاده میکروب داره!
من یه نوبت دیگه براتون میگیرم و بعد دستمو_ ضدعفونی می کنم ” پیرزن لبخندی می زنه و می گه “به به !تو که از من بیشتر می دونی.
چه اون موقع که مدرسه ها باز بود چه الان که آنلاین شده.
ای کاش هیچ وقت مدرسه نبود. اون وقت راحت و آزاد،فیلم می دیدم .
گوشیو از روی میز توالت برمی دارم و به سمت آشپزخونه میرم.
مامان مشغول تزیین کیک تولد باباست.
آخه امشب جشن تولد باباست.
پارسال همین موقع یه عالمه مهمون داشتیم.
مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه و عمو و دایی و خاله و بچه هاشون همگی دعوت بودند و خیلی خوش گذشت اما امسال به خاطر کرونا مجبوریم فقط یه جشن سه نفری بگیریم.
گوشیو به سمت مامان میگیرم که ناگهان گوشی از دستم لیز می خوره و می افته وسط کیک تولد.
مامان با عصبانیت فریاد می زنه “ای خدا !من از دست تو چیکار کنم ؟
این همه زحمت کشیدم تا این کیکو درست کنم و باباتو خوشحال کنم.
خودم برمی دارم خب آخه مگه یادت نیست آقا معلم گفته بود کاردستی توربین درست کنیم ولی من درست نکردم.
میشه با آقا معلم صحبت_ کنی که فردا درست کنم؟ اما مامان به حرفم گوش نمیده و با دستمال مشغول تمیز کردن گوشی.دوباره میگم “مامان !حالا من چیکار کنم؟
کاردستیمو میگم. “مامان بازهم جوابی نمیده از آشپزخونه بیرون و توی اتاقم میرم.
با خودم میگم “اَاَه ..لعنت به مدرسه.
اصلا لعنت به کرونا
اگه کرونا نبود اینقدر مامان عصبانی نمی شد “صدای مامان را می شنوم که خنده کنان با بابا که تازه از راه رسیده،صحبت می کنه. کنجکاو می شم و از اتاقم بیرون میام
بابا یک جعبه شیرینی و چند پاکت میوه توی دست داره و خنده کنان به مامان میگه “امروز به دلم افتاده بود شیرینی بخرم.
خوب شد خریدم چون امشب از کیک خبری نیست “مامان ” هم جواب میده “آره.
خداروشکر گوشی طوریش نشد و نسوخت.
سالمه مامان و بابا متوجه من می شن
بابا لبخندی می زنه و میگه “دفعه ی دیگه حواست باشه. حالا برو دستاتو بشور. می خواییم ” شیرینی بخوریم.
قصه #روز (رادیو قصه) اسم قصه: سارا در دهکده ژوان? نویسنده: علیرضا بیضائی نژاد? قصه گو: سمینا❤ موضوع: آموزش زبان انگلیسی گروه سنی: الف، ب ? @childrenradio
سارا کوچولوی داستانهای ژوان نقاش کوچولویی که توی نقاشیهای رنگی رنگیش رویاهاشو دنبال میکنه اون هر دفعه توی قصه به دنیای رنگی نقاشیهاش میره و با حیوانات مختلف برخورد میکنه و اتفاقهای بامزهای برای اون میافته و این قصهها با هدف آموزش زبان با نویسندگی علیرضا بیضایی نژاد ادامه دار خواهد بود با توجه به اینکه هر قسمت کودک یک یا دو کلمه انگلیسی را در حین قصه آموزش خواهد دید پیشنهاد میکنیم این قصههای کودکانه صوتی رو حتما دنبال کنید…