مترسک

گوش کنید :

اسم قصه: مترسک ??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: مرتضی عبدالوهابی ?
تنظیم: ندا سلیمی?

متن داستان :

مترسک

مترسک مثل آدم ها بود. پالتو تنش بود. شلوار و پیراهن پوشیده بود. کفش و شال گردن و کلاه داشت. به اضافه یک عینک ته استکانی. اما با وجود همه ی این ها دار و دسته ی کلاغ ها از او نمی ترسیدند. نصف مزرعه ی آفتابگردان را غارت کرده بودند. بالای درخت ها برای خودشان تخمه می شکستند. گل می گفتند و گل می شنیدند. یک روز پیرمرد کشاورز آمد. مزرعه را که دید با دست زد توی سرش و گفت:” خدایا! بدبخت شدم. چقدر امسال زحمت کشیدم.”
پیرمرد به سراغ مترسک رفت و سرش داد کشید:” حیف نون! پس تو اینجا به چه درد می خوری. مترسکی که حیوونا ازش نترسن به هیچ دردی نمی خوره!”
او مترسک را از زمین در آورد و پرت کرد بیرون مزرعه. مترسک هاج و واج کشاورز پیر را نگاه کرد و زیرلب گفت:” به من چه کسی ازم نمی ترسه! ”
مترسک بعد‌ از گفتن این حرف خم شد و عینکش را از روی زمین برداشت. شالش را دور گردنش پیچید. کلاهش را محکم روی سرش گذاشت و در جاده کنار مزرعه به راه افتاد. کلاغ ها که متوجه موضوع شده بودند دور سرش چرخیدند و شروع کردند به قار قار کردن و آواز خواندن:
– آخ که چقدر ترسیدیم! واخ که چقدر لرزیدیم!
مترسک به آنها محل نگذاشت. راهش را کشید و رفت. بین راه چند گنجشک را دید. ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. گنجشکها خیس شدند. مترسک صدایشان کرد:” آهای بیایید اینجا زیر پالتوی من!”
گنجشکها با ترس نزدیک شدند. مترسک پالتویش را باز کرد. گنجشکها داخل پالتو قایم شدند. آنجا خیلی گرم و نرم بود. بیرون باران می بارید و رعد و برق می شد. باران که بند آمد؛ گنجشکها بیرون آمدند. دور مترسک جمع شدند و شرو ع کردند به جیک جیک کردن و آواز خواندن:” آی که چقدر تو خوبی! وای که چقدر محبوبی!”
مترسک خوشحال شد. احساس می کرد یک جا به درد خورده . بدون این که نیاز باشد کسی را بترساند و فراری دهد. یکی از گنجشکها روی دست مترسک نشست و گفت:” اگه دوست داشته باشی می تونی بیای با ما زندگی کنی!”
مترسک گفت:” کجا؟”
گنجشگ دور سر مترسک چرخید و گفت:” توی یک دشت پر از گل، روی یک درخت بزرگ!”
مترسک کمی فکر کرد و گفت:” دشت پر از گل؟ درخت بزرگ؟ بزن بریم!”
گنجشکها به طرف دشت پرواز کردند. مترسک هم به دنبالشان دوید.
✍️ مرتضی عبدالوهابی

 

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

#قصه های نوروزی

#داستان های نوروز

#داستان نوروزی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *