من و تپه ازبکی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
اسم قصه: من و تپه ازبکی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم : رویا مومنی ?
گروه سنی : ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: ایرانگردی
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان
صبح یه روز تعطیل خاله سودابه ، ما رو به خونه اش دعوت کرد
. خونه ی خاله سودابه توی نظر آباد هست
. یه جای خوش آب و هوا توی استان البرز که خیلی قشنگه
. وقتی به خونه خاله سودابه رسیدیم ، پویا ، در رو باز کرد و حسابی از دیدن همدیگه هیجان زده شدیم
شوهر خاله سهراب ، توی حیاط ، ماشینشو با یه سطل آب و دستمال ، تمیز می کرد و وقتی ما رو دید ، لبخندی زد و گفت
《خوش اومدید . الان ماشینو میشورم و میام پیشتون 》
.داخل خونه که شدیم، خاله سودابه ، وسایل پیک نیک رو حاضر کرده بود و منتظر ما بود
《 پویا گفت 《امیر محمد! خیلی خوشحالم امروز همگی می خواییم بریم تپه ازبکی
《هیجان زده پرسیدم 《 تپه ازبکی چه شکلیه؟ میشه بالای تپه رفت ؟
《 . پویا با لبخند جواب داد《 خیلی بزرگه. من و مامان و بابام چند بار تا بالای تپه رفتیم . پله داره
《!!!با هیجان گفتم 《 واقعا !!! پله داره
《پویا خندید و گفت 《 آره . پادشاه های قدیم برای اینکه راحت به تپه رفت و آمد کنند ، یه عالمه پله روی خود تپه ساختند
《پرسیدم 《 پادشاه های قدیم یعنی کدوم ها؟
《 . پویا جواب داد 《 مادها . مادها ساختنتش و تا همین الان هم مونده
《 شوهر خاله سهراب داخل خونه اومد و گفت 《 ماشینو حسابی شستم . بریم
. سوار ماشین شوهر خاله سهراب شدم و توی راه هیجان دیدن تپه ازبکی رو داشتم
وقتی نزدیک تپه شدیم ، از دیدن تپه ی به اون بزرگی با پله های زیاد هیجان زده شدم و گفتم 《 وااای پویا ! باورم نمیشه
《. همچین تپه ای توی ایران باشه . می خوام برم روی پله هاش عکس بگیرم
. همراه پویا چند عکس روی پله ها گرفتم و بعد همگی از پله ها بالا رفتیم
به بالای تپه که رسیدیم چند دیوار تو در تو دیدیم و یه راهنما که به ما و گردشگرانی که برای بازدید از تپه اومده بودند خوش
. آمد گفت
.روی هر دیوار تابلو نصب شده بود و روی تابلوها ، حمام و دستشویی و محل غذا خوری و….نوشته شده بود
《از راهنما پرسیدم 《 چرا اینجا اسمش تپه ازبکی هست ؟ مگه مادها نساختن؟
راهنما با خوشرویی جواب داد 《 بله مادها ساختن ولی اسم روستای اطراف این تپه ، ازبکی هست و به همین دلیل اسمش رو
《 تپه ازبکی گذاشتند
. از راهنما تشکر کردم و از بالای تپه اطراف رو نگاه کردم
.اطراف تپه پر از زمین های کشاورزی بود و چند کشاورز با ماشین کشاورزی مشغول کشاورزی بودند
وقتی بازدید و عکاسی تموم شد ، از تپه ازبکی پایین اومدیم و به سمت چمنزاری که در روستای ازبکی بود، رفتیم و وسایل
. پیک نیک رو چیدیم و یه ناهار خوشمزه با دستپخت خاله سودابه نوش جان کردیم
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *