مداد رنگی هایی که ناراحت شدند

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: مداد رنگی هایی که ناراحت شدند
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو امین خندقی?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: منظم بودن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان
خرسی کوچولو یه خرس مهربون و پرتلاش بود.از صبح که از خواب بیدار میشد تا شب که میخواست بخوابه کلی کارای مختلف انجام می داد.توی جنگل با بچه سنجاب و میمون بازیگوش توپ بازی و قایم موشک بازی می کرد و وقتایی هم که توی خونه بود نقاشی می کشید.آخه می دونین نقاشی کردنو خیلی دوست داشت؛ اون کلی نقاشیای مختلف می کشید.درخت می کشید، ماشین میکشید، قایق و پیشی می کشید و بعدم با مدادهای رنگی رنگیش در حالی که برای خودش آواز و شعر میخوند نقاشیشو رنگ می کرد.مامان خرسی و بابا خرسی هم چون می دیدند که خرسی کوچولو نقاشی کردنوخیلی دوس داره تو جشن تولداش یا روزایی که تو جنگل جشن بهارو میگرفتن براش دفتر نقاشی یا مدادرنگی می خریدن. نقاشیای خرسی کوچولو قشنگ و جالب بودن اما کار خرسی کوچولوی قصه ی ما یه ایرادی داشت.خرسی همیشه بعد اینکه نقاشیاش تموم میشد دفترشو برمیداشت و می برد نقاشیشو به مامان بابا نشون بده یا میرفت دنبال بازی با توپش یا دوستاش و یادش می رفت مداداشو جمع کنه و سر جاشون بذاره. یه روز مامان خرسی به خرسی کوچولو گفت خرسی کوچولوی من میدونی امروز که داشتم اتاقتو مرتب می کردم چه اتفاقی افتاد؟می تونی حدس بزنی ؟خرسی گفت لابد مامان بزرگ خرسی تلفن زده و گفته میخواد برای جشن زمستون بیاد خونه ما .مامان گفت نه پسرم هنوز که پاییزه و زمستون نرسیده.مدادات اومده بودن با من حرف بزنن.خرسی کوچولو با تعجب گفت مدادام؟

مامان گفت بله عزیزم.امروز که داشتم لباساتو تا میکردم و میذاشتم توی کشو یه دفعه ای دیدم مدادات یکی یکی جلوم صف کشیدن و با ناراحتی و تندتند شروع کردن به حرف زدن.گفتن به خرسی کوچولو بگو ما از اینکه خرسی کوچولو بعد از تموم شدن نقاشیاش ما رو این طرف و اونطرف میندازه و میره هم ناراحتیم هم خسته.
مداد زرد گفت بله تازه از اینکه هرشب باید یه جای عجیب غریب بخوابیم و از دوستامون دور باشیم خیلی ناراحتیم.مداد قرمز گفت به خرسی کوچولو بگو ما دوستداریم شبا تو اتاق خودمون یعنی جامدادی بخوابیم.مداد نارنجی گفت آره بابا راس میگه.آخه زیر یخچال و تو آشپزخونه و کنار جاکفشی هم شد جای خواب؟
مداد سبزگفت آخه اصلا بگو ببینم خرسی خودش حاضره هر شب یه جا بخوابه؟بابا ما دوسداریم شبا با همه مدادرنگیای دیگه سرجای مخصوص خودمون بخوابیم نه اینکه زیر دست و پا بیفتیم. مداد سفید گفت میدونین تا حالا چندباز کسی پاشو روی کمر من گذاشته و کمرم له شده؟ خرسی کوچولو با تعجب زیاد داشت به حرفای مامان خرسی گوش میداد.مامان گفت خرسی کوچولوی من میدونی آخرین مدادی که حرف زد کی بود و چی گفت؟
مداد صورتی بوداون گفت اگه این دفعه خرسی کوچولو ما رو بعد نقاشیش اینور اونور بندازه ماهمخودمونو گم و گور می کنیم تا دیگه نتونه ما رو پیدا کنه و نقاشی بکشه.بعدم با اخم و ناراحتی همه مدادا رفتن رو میز دور هم نشستن و ساکت شدن.
خرسی کوچولو وقتی این ماجرارو فهمید به مامان خرسی گفت نه مامان من دلم نمیخواد مدادرنگیام قهرکنن یا گم و گور بشن.
مامان میشه کمکم کنی جامدادیمو پیداکنم؟میخوام همین الان همه مدادامو بذارم تو جامدادی.میخوام امشب بعدمدتها راحت بخوابن.بعدم بدون اینکه معطل کنه تند تند همه مدادا رو جمع کرد و تندی گذاشت تو جامدادیش و جامدادیشم گذاشت تو کیف مدرسه ش.
مدادرنگیای خرسی از خوشحالی یه هورای بلند گفتن و خیلی زود خوابشون برد.مدادرنگیا دیگه هیچ وقت نه روی زمین افتادن و نه خودشونو گم و گور کردن.


رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *