خرسی کوچولو میخواد بخوابه

اسم قصه : خرسی کوچولو میخواد بخوابه🐻😴
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_سرگرمی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

✅متن داستان:
خرسی و ببری و فیلی سه تا دوست بودند که هر روز توی جنگل بزرگ سبز با هم بازی میکردند. اونا دوستای خوبی بودند و همدیگر را خیلی دوست داشتند.
هوای جنگل حسابی سرد شده بود و برف زیادی هم سرتاسر درختها و زمین رو پوشونده بود وهمه جاحسابی خوشگل وسفید شده بود .
ببری و فیلی خوشحال وخندان از لونه هاشون اومده بودن بیرون تا برفارو ببینند و بازی کنن.
فیلی گفت:(( ببری جونم بیا با این برفا یه لونه برفی بزرگ درست کنیم.))
خرسی گفت:(( باشه. ولی باید برف زیادی جمع کنیم. بهتره صبر کنیم تا خرسی هم بیاد))
ببری گفت:(( آررره.. ولی چرا خرسی نیومده؟))
خرسی گفت:(( نمی دونم. شاید هنوز خوابه. بیا با هم یکم برف جمع می‌کنیم تا خرسی بیاد.))
و شروع کردن به بازی کردن و جمع کردن برف. هی برفها رو جمع کردن و ریختن رو هم. تا یه تپه کوچیک برف جمع شد..
اما هر چی گذشت، خرسی نیومد.
ببری گفت :((فیلی من خیلی نگرانم. بیا بریم دنبال خرسی.))
فیلی گفت:(( باشه . بیا بریم شایدم مریض شده باشه.))
دوتایی راه افتادن و رفتن به طرف لونه خرسی که یه کمی دورتر از لونه اونابود.
وقتی رسیدند، هر چی که در زدند، کسی در و باز نکرد. خرسی وببری شروع کردند به صدا کردن.
خرسی…خرسی جون..کجایی..؟
برف تا دم در لونه خرسی اومده بود و اونا فهمیدن خرسی و مامان خرسی از لونه شون بیرون نیومدن.
ببری گفت :(( وااای فیلی جون..چرا جواب نمیدن؟.. بیا بریم خونه. به مامانامون بگیم..))
فیلی گفت:((بریم))
همینطور که داشتند بر می گشتند، مامان فیلی ومامان ببری رو دیدن که داشتن دنبالشون می گردند وصداشون میکردند.
مامان ببری گفت:((کجا رفتین شما..؟))
ببری گفت:(( مامان جونم امروز خرسی نیومده بود بازی کنیم.ما رفتیم جلوی لونه شون. اما هرچی صدا کردیم جواب ندادن..))
فیلی هم با ناراحتی گفت :((آره فکر کنم مریض شدن..))
مامان ببری خندید و گفت :(( اوه..عزیزای من.. ناراحت نباشین. خرسی و مامانش مریض نشدن . فقط صدای شما رو نمی شنون..چون خوابیدن))
خرسی گفت:(( خوابیدن؟؟ چرااا؟؟ آخه خاله ببری جون.هنوز که شب نشده..))
مامان خرسی گفت:(( درسته عزیزم.. ولی خرس های مهربون، وقتی هوا سرد میشه و برف میاد باید بخوابند و وقتی هوا گرم شد دوباره بیدار میشن.))
مامان ببری گفت:((عزیزای من.. خاله خرسی درست میگه. وقتی که بهار بشه و هوا دوباره گرم بشه، خرسی بیدار میشه و دوباره میاد با شما بازی میکنه..))
خرسی وفیلی خیلی ناراحت شدن. آخه دلشون برای دوست خوبشون خرسی مهربون تنگ می شد.. اما خوب باید صبر می کردند تا بهار بیاد و اونا دوباره بتونن سه تایی با هم بازی کنند..
بعد ، فیلی و ببری برگشتند و دوباره شروع کردن به ساختن لونه ی برفی زیباشون..

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
قصه های صوتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *