بچههای عزیز سلام
امروز قصه کودکانه کوتاه دیگری را برای شما عزیزان ترجمه کردیم. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید.
بزهای نادان
بزی مجبور بود از رودخانه کوچکی عبور کند. تخته باریکی برای عبور از رودخانه قرار داشت. بز با شادمانی روی آن راه میرفت. در این حال بز دیگری از رو به رو به سمت او میآمد.
بزی اولی فریاد زد: برو عقب! صبر کن.. اول من از رودخانه رد میشوم سپس تو بیا و رد شو.
بز دومی در حالی که گریه میکرد گفت: چرا باید این کار را بکنم؟ من اول آمدم اینجا پس من باید اول رد شوم.
بز اولی فریاد زد: نه… من اول آمدم. و با عصبانیت اضافه کرد: برو عقب یا پرتت میکنم کنار. وایسا و ببین.
بز دوم با عصبانیت گفت: من اول پرتت میکنم.
دو بز شروع به مشاجره و جدل کردند. هر دوی آنها عصبانی شدند و به یکدیگر حملهکردند. در نهایت هر دو بز نادان توی رودخانه پر آب افتادند.
در ادامه متن اصلی داستان را با هم میخوانیم.
The Foolish Goats
A goat had to cross a small river. A narrow plank was across the river. The goat was walking on it happily.
On the opposite side it saw another goat coming towards it.
“Go back” shouted the first goat. “Wait…I will cross the river first. Then you can come.”
“Why should I?” cried the second goat. “I came first here so I should cross first,” the second one said.
“No…I came first,” shouted the first goat. It further added, “Go away or I will kick you,” and added “Wait and see.” The first goat said angrily.
“I will kick you first.” The second goat also said angrily.
The two goats started the arguing. Both the goats got very angry. They attacked each other. At last both the foolish goats fell into the water running in the river.