نوازندگان شهر بِرِمِن (قصه کودکانه)

امروز برای شما کودکان عزیز سمینا قصه‌ای از ادبیات ملل آماده کردیم که توسط برادران گریم نوشته شده است. مجموعه قصه‌های کودک سمینا، قصه‌های آموزنده‌ای را برای مادران گرامی فراهم آورده تا برای کودکان دلبند خود بخوانند.

امروز برای شما کودکان عزیز سمینا قصه‌ای از ادبیات ملل آماده کردیم که توسط برادران گریم نوشته شده است. مجموعه قصه‌های کودک سمینا، قصه‌های آموزنده‌ای را برای مادران گرامی فراهم آورده تا برای کودکان دلبند خود بخوانند. مجموعه کامل قصه‌های کودکانه سمینا را می‌توانید در قسمت دسته بندی‌های سایت مشاهده کنید. داستان کوتاه زیر با عنوان نوازندگان شهر برمن، نوشته برادران گریم را با هم می‌خوانیم.

نوازندگان شهر بِرِمِن

مردی یک الاغ داشت، که سال‌های طولانی دانه‌های ذرت را به آسیاب حمل می‌کرد؛ اما توانایی‌اش را از دست داده بود و روز به روز ناتوان‌تر می‌شد. سپس صاحبش فکر کرد که چگونه می‌تواند او را نگه دارد؛ اما الاغ، اوضاع خوبی نداشت. از آن‌جا رفت و به طرف جاده به سمت برمن به راه افتاد.

در آن‌جا، با خودش فکر کرد که، «من حتما می‌تونم نوازنده خوبی برای شهر بشم.» وقتی مسافتی را طی کرد، یک سگ شکارچی کنار جاده پیدا کرد، که برای رهایی از شکار خسته شده و  فرار کرده بود. الاغ پرسید: «تو چطور شکار می‌شی وقتی خودت شکارچی بزرگی هستی؟»

شکارچی جواب داد: «آه. من پیر هستم و هر روز ضعیف‌تر می‌شوم و دیگر نمی‌توانم شکار کنم. اربابم می‌خواست من را بکشد، بنابراین سعی کردم فرار کنم اما حالا چطور می‌توانم نانی به دست آورم؟» الاغ گفت: من تصمیم دارم به برمن بروم، باید حتما نوازنده شهر بشوم. با من بیا و خودت را به عنوان یک نوازنده معرفی کن. من عود می‌نوازم و تو باید دهل بنوازی. سگ شکارچی موافقت کرد.

مدت زیادی رفتند تا به یک گربه رسیدند که روی زمین نشسته بود با صورتی که خیس از باران‌های طولانی بود. الاغ پرسید: چه بر سرت آمده درنده قدیمی؟ گربه گفت: کی می‌تونه خوشحال باشه وقتی گردنش زیر تیغه؟ چون من پیر شدم و دندان‌هایم از بین رفته‌اند. ترجیح می‌دهم زیر آتش و خشکی دفن بشوم تا این که بعد از گرفتن موش، شکار شوم. مالک من تصمیم داشت مرا بکشد. به خاطر همین فرار کردم. اما الان پیشنهادی ندارم. کجا باید بروم؟با ما به برمن بیا. تو موسیقی شبانه را می‌فهمی و می‌توانی نوازنده شهر باشی.

گربه خوب فکر کرد و همراه آن‌ها رفت. بعد از فرار سه نفره به یک مزرعه رسیدند جایی که خروس بالای دروازه نشسته بود و با تمام توانش قوقولی قوقو می‌کرد. الاغ گفت: فریادت همه را با خبر می‌کند.  چه اتفاقی افتاده؟ خروس گفت: من وضعیت هوا را پیش‌بینی می‌کنم چون امروز روزیه که بانوی ما پیراهن مسیح کوچک را می‌شوید و خشک می‌کند؛ ولی مهمان‌ها یکشنبه می‌آیند. بنابراین زن خانه‌دار هیچ رحمی ندارد و به آشپز گفت که قصد دارد فردا گوشت من را در سوپ بخورد. و هنگام غروب سر من بریده خواهد شد. بنابراین با صدای بلند بانگ می‌زنم تا وقتی که بتوانم. الاغ گفت: آه اما کاکل قرمز، بهتر است که همراه ما بیایی. ما می‌رویم به برمن. می‌توانی چیزهایی بهتر از مرگ پیدا کنی. تو صدای خوبی داری و اگر ما با هم یک آهنگ بسازیم باید کیفیت خوبی داشته باشه. خروس با این فکر موافقت کرد و هر ۴ نفر با هم رفتند.

هر چند که آن‌ها نمی‌توانستند یک روزه به شهر برمن برسند. هنگام غروب به جنگل رسیدند تا شب را در آن‌جا بگذرانند. الاغ و سگ شکارچی زیر یک درخت بزرگ خوابیدند. گربه و خروس نیز روی شاخه‌ها خوابیدند. اما خروس برای این که در امان باشد به شاخه بالایی رفت.

قبل از این که بخوابد اطراف را نگاه کرد و فکر کرد. در فاصله‌ای نور آتش سوزی کوچکی را دید. همراهانش را صدا کرد و به آن‌ها گفت در این اطراف باید خانه‌ای باشد چون یک نور دیدم. الاغ گفت: اگر این طوره بهتر است بلند شویم و حرکت کنیم این‌جا برای پناهگاه مناسب نیست.

سگ شکاری فکر کرد تعدادی استخوان با مقداری گوشت روی آن او را سرحال خواهد کرد. به این ترتیب آن‌ها مسیرشان را به سمت نور مشخص کردند. خیلی زود دیدند که نور روشن‌تر می‌شود و بالاتر می‌رود. آن‌ها به خانه دزدها رسیدند. الاغ به عنوان بزرگ‌ترین حیوان جمع رفت داخل پنجره و آن را باز کرد.

خروس پرسید: اسب خاکستری من چی می‌بینی؟ الاغ گفت: چی می‌بینم؟ یک میز که چیزهای خوبی برای خوردن و نوشیدن روی آن چیده شده و دزدها نشته‌اند و لذت می‌برند. خروس گفت: این باید نشانه چیزی برای ما باشد. الاغ گفت: بله، بله، ای کاش ما آن‌جا بودیم.

حیوانات جمع شدند تا چاره‌ای برای بیرون کردن دزد‌ها پیدا کنند، در نهایت نقشه‌ای کشیدند. الاغ پیشانی‌اش را بالای لبه پنجره گذاشت، سگ شکاری روی کمر الاغ پرید، گربه از سگ بالا رفت و در آخر خروس پرواز کرد و بالای سر گربه قرار گرفت.

وقتی جا به جایی انجام شد همه با هم شروع به اجرای آهنگ کردند: الاغ عرعر ، سگ شکارچی وغ وغ ، گربه میو میو و خروس قوقولی قوقو کردند. سپس همه با هم از پنجره به داخل اتاق افتادند طوری که شیشه شکست. در این موقعیت خطرناک، دزدها فکر کردند که روح وارد اتاق شده و همگی به سمت جنگل فرار کردند. ۴ همراه روی میز نشستند و هر چه که باقی مانده بود را، برای یک ماه خوردند، تا بتوانند سریع‌تر به شهر برمن برسند.

امیدوارم که از قصه امروز خوشتان آمده باشد. لطفا نظرات ارزشمندتان را با ما در میان بگذارید.

قصه و شعر های نوروز کودکانه + بخش اول

شعر و قصه در مورد عید نوروز از جشنی که ریشه در ایران باستان دارد سخن می‌گوید. شعر با موضوع نوروز و آمدن بهار از فردوسی و دیگر شاعران نامی، شعر معاصر درباره نوروز، شعر نو و شعر کودکانه نوروز را در رادیو قصه کودکانه  بخوانید.

داستان جالب و جذاب برای کودکان:

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. دیگر زمستان سرد داشت تمام می شد. شاخه های درختان سر از برفها بیرون آورده و منتظر شکوفه های رنگارنگشان بودند. اهل شهر چشم به راه عمو نوروز بودند تا با کوله بار سبزه و گل خود بهار را به خانه ها بیاورد. در این شهر پیرزنی زندگی می کرد که از سال ها پیش یک آرزو داشت: او میخواست عمو نوروز را ببیند. او با خودش قرار گذاشته بود امسال هر طور شده عمو نوروز را ملاقات کند. پیرزن خانه تکانی را شروع کرد، گرد و غبار دیوارها را گرفت، فرش ها را تکاند، حیاط را آب و جارو کرد، روی تخت چوبی قالیچه ای پهن کرد، با چند تا متکا پشتی درست کرد، سفره هفت سین را با سلیقه چید، قرآن، آیینه، شمعدان، یک ظرف میوه و یک ظرف شیرینی سر سفره گذاشت، سماور را آتش و چای خوشبویی دم کرد. سپس قشنگ ترین لباسش را پوشید، روسری نویی به سر کرد، آمد کنار حوض حیاط دست و رویش را شست و یک ماهی قرمز خوشگل انداخت در تنگ، سنبل زیبایی که برای عمو نوروز در گلدان کاشته بود را آب داد. سپس تنگ ماهی و گلدان سنبل را سر سفره برد، کنار سفره هفت سین نشست و به خانه تمیز، مرتب و حیاط با طراوت نگاهی انداخت. دیگر همه چیز برای استقبال از عمو نوروز حاضر بود.

پیرزن بعد از این همه انتظار برای دیدن عمو نوروز ، دیگر طاقت این چند ساعت باقی مانده را نداشت، آخر از صبح حسابی کار کرده و خسته شده بود. با خودش گفت : «نه. نباید بخوابم. باید بیدار بمانم تا وقتی عمو نوروز آمد به او خوشامد بگویم، با او حرف بزنم و بگویم یک سال منتظرش بودم … ». در همین فکرها بود که پلک هایش سنگین شدند… پیرزن قصه ما به خواب عمیقی فرو رفت. عمو نوروز بعد از گذشتن از ۶ کوه و ۵ جنگل وارد اولین خانه شهر شد و دید پیرزن تنها پای سفره هفت سین خوابش برده، دلش نیامد او را بیدار کند. برای خودش یک استکان چای ریخت و کمی آجیل و شیرینی خورد، از کوله بار خود شاخه گلی زیبا درآورد و کنار سبزه هفت سین گذاشت سپس پاورچین پاورچین از خانه پیرزن بیرون آمد. آفتاب بهاری آرام آرام بالا آمد و رفت روی صورت پیرزن تابید. ناگهان پیرزن از خواب پرید و چشمش به گل خوشبوی کنار سبزه افتاد. آهی کشید و با خود گفت: «افسوس که امسال هم عمو نوروز را ندیدم، باید دوباره یک سال دیگر صبر کنم».

قصه و شعرهای نوروز کودکانه + قصه صوتی

شعر نوروز برای کودکان:

هوای بهاری

بازار گل وسبزه

ببین چقدر شلوغه

وقتی میگن عید اومده

یک حرف بی دروغه

رفتن به دشت وصحرا

چه کیفی داره هر سال

پرواز پروانه ها

قشنگ با دو تا بال

با صحت و سلامت

خدا را شکر گذاریم

با هوای بهاری

چیزی ما کم نداریم

**************************************
روز
نو

چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند

سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند
می ‌و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار

**************************************

باز می رسد بهار

نارون به باد گفت
ای دم تو گرم
آمدی که بر تنم کنی
آن حریر نرم
با تو هر نفس بهار
می‌دمد به پیکرم
آمدی خوش آمدی بیا
با تو می‌شود بهار باورم
باد رقص کرد گرد نارون
سربسر پر از جوانه شد
باغ خنده کرد و گل دمید
نارون بهار را نشانه شد

**************************************

بهار

دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا

جوانه زد درختان
در ده کوچک ما

پروانه ‏های رنگی
می‏رقصند روی گل ها

در دشت و در بیابان
در باغ های زیبا

مادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیده

هفت سین سفره گوید
که سال نو رسیده

**************************************

هفت سین

سنجد و سیب و سرکه

چند تخمِ مرغ رنگی

با سمنو و سرکه

چه سفره ی قشنگی

با یک قرآنِ زیبا

کنارِ تنگِ ماهی

همراهش سیر و سبزه

چیده شده چه عالی

منتظرِ ِ مهمونیم

به فکرِ هم می مونیم

با خوشحالی ، همیشه

شعر هایِ شاد می خونیم

با صحت و سلامت

هفت سین ما کامله

اگر که خوش نباشیبم

تعطیلاتِ ما مشکله

والدین عزیز شبی آرام را با سایت رادیو قصه کودکانه برای شنیدن قصه شب و قصه کودکانه صوتی برای فرزندان دلبندتان به وجود آورید.