پادشاه و لباس جادویی (قصه کودکانه جهان)

دوستان عزیز، قصه کودک امروز از بخش داستانی انتخاب و ترجمه شده است. پدران و مادران می‌توانند از این قصه‌های کودک شبانه برای هنگام خوابیدن کودک استفاد کنند. اگر مایل به شنیدن قصه‌های صوتی هستید یا می‌خواهید هر شب یکی از آن را برای کودکتان پخش کنید، لطفا از این لینک وارد شوید. امیدوارم از داستان امروز لذت ببرید.

لباس جادویی

پادشاه بزرگی به پسرش گفت: پسرم! من حال خوبی ندارم. سریعا یک دکتر خوب خبر کن.

پادشاه حال خیلی خوبی نداشت. اما مدام تکرار می‌کرد: من مریضم. من مریضم.

او بسیار تنبل بود، به این خاطر بیمار شد.

دکتر حاذقی آمد و پادشاه را معاینه کرد و به او گفت: شما بیمار نیستید، بلکه بسیار سرحال و قوی هستید.

پادشاه عصبانی شد و گفت: حرفت را باور ندارم. تو یک احمق هستی. سپس دستور داد سر دکتر را قطع کنند.

دکتر دیگری آمد و گفت: اوه پادشاه! یک شب در لباس مردی که خوشحال است بخوابید، مطمئن باشید بعد از آن شاد و سرحال خواهید بود.

شاه خدمتکارانش را صدا زد و به آن‌ها گفت: بروید و لباس یک مرد خوشحال را برایم بیاورید. خدمتکاران به جستجوی مرد خوشحالی رفتند. مردم ثروتمندی را دیدند. اما آن‌ها گفتند: ما خوشحال نیستیم. ما فقیر هستیم.

مرد فقیری گفت: ما مردان فقیر همیشه ناراحت هستیم. لباس ما برای پادشاه شما فایده‌ای ندارد.

خدمتکاران به طرف شخص فقیری(گدا) رفتند که در حال قهقهه زدن و آواز خواندن بود و روی چمن‌ها غلت می‌زد. خدمتکاران به او گفتند: تو مرد شادی هستی، لباست را به ما بده تا آن را برای شاه ببریم. من هیچ وقت لباسی نداشتم.

خدمتکاران داستان را برای پادشان تعریف کردند. شاه از قصرش خارج شد و سخت کار کرد. او شاد بود و مردم نیز شاد بودند. این درسی بود که پاداش گرفت.

The Magic Shirt

A great king said to his son. “Son! I am not well. Go and bring a good doctor.”

The king was not really well. But he said, “I am sick. I am sick.”

He was lazy. So he fell sick.

A great doctor came. He examined the king.

He said, “You are not sick. You are well and strong.”

The king was angry. “I do not believe you. You are a fool.” The king cut off the doctor’s head.

Another doctor came. He said, “Oh King! Sleep one night in the shirt of a man who is happy. You will be happy and well.”

The king called his servants. He said to them, “Go and get me a shirt of a happy man.”

The servants went in search of a happy man. They saw some rich people. The rich people said, “We are NOT happy. We are poor.”

The poor people said, “We poor men are always unhappy. So our shirts will not be useful to your king.”

The servants went to a beggar. He was laughing and singing. He was rolling on the grass. The servants said to him. “You are a happy man. Give us your shirt. We will take it to the king.”

The beggar said, “I have no shirt at all.”

The servants told this story to the king. He learnt a lesson. He went out of his palace. He worked hard. He was happy. The people were also happy.

داستان پسری خوب و مهربان (قصه کودکانه)

زنی سالخورده می‌خواست از جاده عبور کند. او ضعیف بود و به کمک نیاز داشت. شاو مدتی طولانی تنها ایستاده و منتظر بود.

گوش کنید:

دوستان خوب سمینا سلام

با قصه کودکانه دیگری همراه شما هستیم که از زبان انگلیسی برای شما عزیزان ترجمه شده است. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. و برای شنیدن داستان های صوتی به بخش داستان کودک صوتی سایت مراجعه کنید.

متن داستان

داستان پسر خوب و مهربان”

روزی روزگاری در یک شهر قشنگ پسری به نام با خونواده اش زندگی می کرد.

نیما خیلی دوست داشت به همه کمک کنه و همه ازش تعریف کنن که پسر خوب و مهربونیه ولی از شانسش هیچ کس از نیما کمک نمی خواست.

مثلا یه روز نوید،داداش کوچولوی نیما ،وقتی داشت فوتبال بازی می کرد،خورد زمین و به محض اینکه نیما خواست نوید رو از زمین بلند کنه،خود نوید از روی زمین بلند شد و به کمک نیما نیازی نداشت.

یا اینکه یه روز بابا ،کاپوت ماشینو بالا زده بود و در حال تعمیر ماشین بود و به محض اینکه نیما ازراه رسید تا به بابا کمک کنه،تعمیر ماشین تموم شد و بابا در کاپوتو بست.

نیما خیلی غمگین بود و به همین دلیل یه شب با خدا حرف زد “خدا جون !مگه نگفتی به همدیگه کمک کنید پس چرا کسی از من کمک نمی خواد!” نیما .

شب تا صبح توی این فکر بود که چطوری به دیگران کمک کنه اما به هیچ نتیجه ای نرسید فردای آن روز وقتی نیما،نت گوشیو روشن کرد و مشغول درس خواندن شد،یهو یه پیام صوتی از آقای حجازی دریافت کرد “نیما جان!می تونی امروز به من کمک کنی ؟نت گوشیم قطع و وصل میشه به خاطر همین شما که دانش آموز خوب و مهربون و منظم کلاس هستی،لطف کن بچه ها رو حاضر غایب کن و تکالیف مدرسه هم به شما میگم که به بقیه بچه ها بگی تا ” بنویسن .

نیما با شنیدن پیام صوتی آقای حجازی خوشحال شد و توصیه های آقای حجازی رو مو به مو اجرا کرد.

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.