داستان پسری خوب و مهربان (قصه کودکانه)

زنی سالخورده می‌خواست از جاده عبور کند. او ضعیف بود و به کمک نیاز داشت. شاو مدتی طولانی تنها ایستاده و منتظر بود.

گوش کنید:

دوستان خوب سمینا سلام

با قصه کودکانه دیگری همراه شما هستیم که از زبان انگلیسی برای شما عزیزان ترجمه شده است. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. و برای شنیدن داستان های صوتی به بخش داستان کودک صوتی سایت مراجعه کنید.

متن داستان

داستان پسر خوب و مهربان”

روزی روزگاری در یک شهر قشنگ پسری به نام با خونواده اش زندگی می کرد.

نیما خیلی دوست داشت به همه کمک کنه و همه ازش تعریف کنن که پسر خوب و مهربونیه ولی از شانسش هیچ کس از نیما کمک نمی خواست.

مثلا یه روز نوید،داداش کوچولوی نیما ،وقتی داشت فوتبال بازی می کرد،خورد زمین و به محض اینکه نیما خواست نوید رو از زمین بلند کنه،خود نوید از روی زمین بلند شد و به کمک نیما نیازی نداشت.

یا اینکه یه روز بابا ،کاپوت ماشینو بالا زده بود و در حال تعمیر ماشین بود و به محض اینکه نیما ازراه رسید تا به بابا کمک کنه،تعمیر ماشین تموم شد و بابا در کاپوتو بست.

نیما خیلی غمگین بود و به همین دلیل یه شب با خدا حرف زد “خدا جون !مگه نگفتی به همدیگه کمک کنید پس چرا کسی از من کمک نمی خواد!” نیما .

شب تا صبح توی این فکر بود که چطوری به دیگران کمک کنه اما به هیچ نتیجه ای نرسید فردای آن روز وقتی نیما،نت گوشیو روشن کرد و مشغول درس خواندن شد،یهو یه پیام صوتی از آقای حجازی دریافت کرد “نیما جان!می تونی امروز به من کمک کنی ؟نت گوشیم قطع و وصل میشه به خاطر همین شما که دانش آموز خوب و مهربون و منظم کلاس هستی،لطف کن بچه ها رو حاضر غایب کن و تکالیف مدرسه هم به شما میگم که به بقیه بچه ها بگی تا ” بنویسن .

نیما با شنیدن پیام صوتی آقای حجازی خوشحال شد و توصیه های آقای حجازی رو مو به مو اجرا کرد.

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.