اهورا و بازی های ققنوسی

❤️ این قصه تقدیم به اهورا جان حیدری عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: اهورا و بازیهای ققنوسی ✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا

✔️از اینجا قصه اختصاصی صوتی سفارش بدید

ایلیا و سینی برنده کننده

❤️ این قصه تقدیم به ایلیا جان  امامی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: ایلیا و سینی برنده کننده ✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
برای سفارش قصه اختصاصی اینجا کلیک کنید
رادیو قصه کودک
خاله سمینا

آریا و حبوبات

اسم قصه: قصه صوتی آریا و حبوبات🫘🍲
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: الهه منصوری🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن قصه:
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
مامان زری به اریا کوچولو گفت: پسر گلم امروز برای ناهار چی درست کنم؟ اریا با خوشحالی گفت: مامان  جون میشه برام کباب درست کنید.من خیلی دوست دارم. مامان زری گفت: ولی عزیزم دیروز ما غذای گوشتی خوردیم ، باید هر روز غذای متفاوتی بخوریم تا سالم بمونیم.اریا گفت: مثلا چه غذایی؟ مامان زری گفت: مثلا بهتره غذایی بخوریم که فیبر داشته باشه مثل غذاهایی که توش حبوبات باشه…..
با این حرف مامان زری ، نخود و لوبیا و عدسهایی که  توی ظرف  حبوبات اشپزخونه بودن ،حسابی خوشحال شدن . اریا که داشت زیرچشمی اونها رو نگاه میکرد با ناراحتی گفت: نخیر مامان جون من غذایی که توش حبوبات باشه نمیخورم.
مامان زری گفت: ولی پسر قشنگم همه خوراکی ها افریده های خدای مهربون هستند و خاصیت های متفاوت  و مربوط به خودشون رو دارن که اگه استفاده نشن ، بدن ما دچار بیماری های زیادی میشه.
اریا گفت: ولی مامان جون بنظرم حبوبات بد مزه و بی خاصیت هستن. و همینطور که داشت این جمله رو میگفت دوباره به ظرف شیشه ای حبوبات نگاه کرد.کلی عدس و لوبیا و نخود و لپه ی ناراحت رو دید که دارن غصه میخورن وحتی بچه لوبیا ها رو دید که دارن گریه میکنن. دلش سوخت و از حرف بدی که در مورد حبوبات زده بود پشیمون شد.
مامان زری نگاهش کرد و گفت: میخوای بهت بگم وقتی حبوبات میخوری ، چقدر سالم میمونی؟
اریا با ناراحتی سرشو بعلامت مثبت نشون داد.مامان از توی گوشی مطالب زیادی  در مورد خواص فیبر و حبوبات گفت ، مثل بیشتر کردن اهن بدن و یا جلوگیری از سرطان ……
اریا از اینکه در مورد حبوبات بد گفته بود شرمنده شد وبرای جبران اشتباهش گفت: حالا فهمیدم که چقدر حبوبات مفیده.من معذرت میخوام.میشه لطفا فردا یک غذا درست کنید که همه حبوبات ها  توش باشن؟ 
مامان زری با خنده گفت: همه اش که نه ولی سعی میکنم که از بیشترشون استفاده کنم…..خب فردا یک اش رشته خوشمزه برات درست میکنم. چطوره؟
اریا خندید و تشکر کرد و در همین لحظه نخود ، لوبیا و عدسها رو دید که خوشحال شدن و دارن بهش میخندن.

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

دلسا قهرمان سرزمین قهرمان ها

قصه اختصاصی صوتی ، هدیه ای متفاوت برای کوک دلبندتان
❤️ این قصه تقدیم به دلسا جان محمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: دلسا قهرمان سرزمین قهرمان ها💪
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
قصه اختصاصی
خاله سمینا

آدم برفی

اسم قصه: قصه صوتی آدم برفی❄️☃️
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: همکاری
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان
یکی بود یکی نبود.
یه روز برفی و سرد، مهرسا و السا، شال و کلاه و کاپشن و دستکش پوشیدند و توی حیاط رفتند تا برف بازی کنند.
بعد از مدتی که از برف بازی شون گذشت ، مهرسا گفت : السا ! بیا آدم برفی درست کنیم .
السا با علامت سر موافقت کرد تا آدم برفی درست کنند.
مهرسا و السا مشغول آدم برفی درست کردن شدند و وقتی آدم برفی کامل شد، مهرسا گفت: به نظرم آدم برفی مون یه چیزی کم داره.
السا با تعجب نگاهی به آدم برفی کرد و گفت: چیزی کم نداره . کلاه و هویج برای سر و دماغش گذاشتیم. چوب هم برای دستاش گذاشتیم .
مهرسا گفت: آره می دونم . دکمه برای چشماش و یه کیف هم برای روی دستاش کم داره .
السا با هیجان گفت : آره راست میگی. کیف کوچیکه ی من برای آدم برفی مون خوبه .
بعد السا بدو بدو توی خونه رفت و دکمه های نسبتا بزرگ و کیف کوچولوشو از اتاقش برداشت و به حیاط برد و روی آدم برفی گذاشت .
بعد مهرسا و السا ، مامان و بابا رو صدا زدند و خوشحال و خندان همگی با آدم برفی عکس گرفتند .
رادیو قصه کودک
قصه صوتی کودکانه
خاله سمینا

ماری و موشی

اسم قصه: قصه صوتی ماری و موشی
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: منظم بودن_ تمیز و پاکیزه بودن
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن قصه :
یکی بود یکی نبود.
توی یه جنگل سرسبز و زیبا، همه ی حیوونای جنگل با صلح و صفا زندگی می کردند.
حیوونای جنگل علاوه بر اینکه با هم آشتی بودند به همدیگه توی سختی ها کمک می کردند .اونا صبح ها دنبال کارهای خودشون می رفتند و شبها وسط جنگل دور هم جمع می شدند و می گفتند و می خندیدند.
یه شب که مثل هر شب حیوونای جنگل دور هم جمع شدند ماری که یک مار کوچولو بود ، گفت : موشی کجا رفت ؟ همین الان اینجا دیدمش.
همه ی حیوونای جنگل به اطراف نگاه کردند. ماری راست می گفت . انگار موشی غیب شده بود.
ماری گفت : من میرم دم در لونه ی موشی تا ببینم چرا زود رفت .
وقتی ماری به دم در لونه ی موشی رسید ، مادری در زد .
تق تق تق تق تق تق تق
موشی مسواک به دست در لونه شو باز کرد .
ماری با تعجب پرسید : موشی ! چرا اینقدر زود رفتی ؟
موشی با اشاره ماری رو متوجه کرد که داره مسواک می زنه و هر وقت مسواک زدنش تموم شد جواب سوالشو میده .
بعد از چند دقیقه مسواک زدن موشی تموم شد و گفت : من از امشب می خوام سر ساعت بخوابم . پس زود اومدم لونه تا مسواک بزنم و بخوابم. از امشب می خوام یه موش تمیز و منظم باشم .
ماری لبخندی زد و گفت : آفرین موشی !
بعد ماری به جمع حیوونای جنگل برگشت و موشی هم به تختخواب رفت تا سر ساعت بخوابه .

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

داستانهای اموزشی

یاسمین در شهرک خوشحالی

❤️ این قصه تقدیم به یاسمین جان الله بیگی، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: یاسمین در شهرک خوشحالی👧
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی ☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
🦋رادیو قصه کودک
🧡بلوط
🧡مستر بلوط

❤️خاله سمینا
💚قصه صوتی کودکانه

آخرین خاطره پاییز

سوپرایز یلدایی 🍉🍉
آخرین خاطره پاییز
قصه ای از زبان آجیل های شب یلدا😊
نویسنده و راوی : الهه منصوری
قیمت: ۱۰.۰۰۰هزار تومان
به ما پیام بدین 🌸
@sedas00
👇👇سمینا❤️
http://someina.com/قصه-اختصاصی/

خلبان کرکس

اسم قصه: قصه صوتی خلبان کرکس
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: زهرا رضایی
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کرکس ، خلبان بود.
خلبان کرکس هرروز همه ی حیوونای جنگل رو سوار هواپیما می کرد و سالم به مقصد می رسوند.
همه ی حیوونای جنگل خلبان کرکس و هواپیماشو دوست داشتند و وقتی سوار هواپیمای خلبان کرکس می شدند حسابی بهشون خوش می گذشت .
یه روز که مثل هر روز خلبان کرکس، قبل از پرواز ، هواپیما رو چک کرد و مسافران هم منتظر پرواز بودند ناگهان خلبان کرکس متوجه شد یکی از بال های هواپیما کار نمی کنه و هر چقدر سعی کرد تا بال هواپیما درست بشه ، نشد.
خلبان کرکس از هواپیما پیاده شد و به مسافران گفت
(( با عرض معذرت یکی از بال های هواپیما دچار نقص فنی شده و متاسفانه پرواز امروز کنسل میشه . فردا در خدمت شما هستم .))
مسافران با ناراحتی از خلبان کرکس خداحافظی کردند و به خونه برگشتند.
همون روز خلبان کرکس ، بال هواپیما رو تعمیر کرد.
فردای اون روز مسافران با خوشحالی در هواپیمای خلبان کرکس نشستند و خلبان کرکس پرواز رو آغاز کرد .‌
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

کلاغ پلیس

اسم قصه: قصه صوتی کلاغ پلیس
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کلاغ سیاه ، پلیس بود.
کلاغ پلیس هرروز توی اداره پلیس حاضر می شد.
یه روز کبوتر خان با نگرانی وارد اداره پلیس شد.
کلاغ پلیس گفت (( سلام کبوتر ! چی شده؟))
کبوتر خان با نگرانی جواب داد
(( سلام کلاغ سیاه! دیشب خونه مو دزد زد ))
کلاغ پلیس پرسید (( دیشب خونه نبودی ؟))
کبوتر خان جواب داد(( نه . دیشب با خانواده ، جشن عروسی دعوت بودن و وقتی برگشتیم دیدیم خونه مون ریخت و پاش شده و همه وسایل بهم ریخته اند و طلاهای همسرم هم دزدیدند ))
کلاغ پلیس برگه ای رو به دست کبوتر خان داد و گفت (( این فرم و پر کن ))کبوتر خان برگه رو از دست کلاغ پلیس گرفت و پر کرد.
کلاغ پلیس گفت (( نگران نباشید. به زودی دزدو پیدا می کنیم))
کبوتر خان تشکر کرد و از اداره پلیس بیرون رفت.
چند روز بعد کلاغ پلیس با کبوتر خان تماس گرفت و خبر از پیدا شدن دزد خونه اش داد.
کبوتر خان با خوشحالی گفت(( خوش خبر باشی کلاغ پلیس! چطوری پیداش کردید؟ ))
کلاغ پلیس جواب داد (( از وقتی دزدی خونه تو اعلام کردی ، نگهبان شب اطراف خونه ات گذاشتم تا نگهبانی بده و دزد رو پیدا کنه . حدسمون درست بود. روباه مکار برمی گرده تا از خونه های اطراف خونه ات دزدی کنه و نگهبان شب دستگیرش می کنه ))
کبوتر خان دوباره از کلاغ پلیس تشکر کرد و برای کلاغ پلیس دعا کرد.
رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه