گوش کنید :
اسم قصه: عمو مهرداد ??❤️
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
عمو مهرداد
یه روز سارا کوچولو تبلت رو روشن کرد و به قسمت گالری تبلت رفت و عکس های خانوادگی و فامیلی رو تماشا کرد. یهو چشمش به عکسی افتاد که همراه عمو مهرداد انداخته بود . سارا کوچولو اون لحظه رو به یاد آورد و با خودش گفت ” آخی یادش بخیر. پارسال عید، عمو مهرداد اومده بود ایران و خیلی خوش گذشت. یادش بخیر رفتیم شیراز و اصفهان و مشهد .چه روزهای خوبی بود . حیف شد “بعد آهی کشید و توی فضای مجازی رفت و به روز و ساعتی که عمو مهرداد آنلاین شده بود ، نگاهی انداخت . تعجب کرد .تا به حال پیش نیومده بود عمو مهرداد آنلاین نباشه اما ساعت و روز نشون داد که عمو مهرداد دو روزی هست که آنلاین نیست و خبری از خودش به فامیلا نداده .سارا کوچولو پیش بابا که مشغول تماشای تلویزیون بود ، رفت و گفت ” بابا ! از عمو مهرداد خبری نیست. دوروزه آنلاین نشده. یعنی چی شده ؟”بابا سری تکون داد و گفت ” نمیدونم . منم از عمو مهرداد خبری ندارم .” بعد گوشی رو برداشت و شماره ی عمو مهرداد رو گرفت اما گوشی عمو مهرداد خاموش بود . بابا گوشی رو قطع کرد و گفت ” گوشیش خاموشه . ” شب که شد ، تلفن خونه زنگ زد .بابا گوشی رو برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی با عمو مهرداد ، از عمو مهرداد علت خاموش گذاشتن گوشی شو پرسید . . عمو مهرداد خنده ای کرد و گفت ” حالا در خونه رو باز کن تا بگم چرا گوشی ام خاموش بوده ” بابا جواب داد ” یعنی چی در خونه رو باز کن ؟ “عمو مهرداد خنده ی بلندی کرد و گفت ” حالا تو در خونه رو باز کن تا بگم “بابا به مامان اشاره کرد که گوشی آیفون رو برداره و در خونه رو باز کنه . مامان گوشی آیفون رو برداشت و یهو گفت ” مهدی ! داداشت پشت در خونه ست . بیا ببین “بابا گوشی تلفن رو سر جایش گذاشت و به سمت آیفون رفت . تصویر آیفون تصویری عمو مهرداد رو نشون داد.بابا گوشی آیفون رو از مامان گرفت و گفت ” مهرداد! تو ایران هستی ؟ کِی اومدی ؟ چه بی خبر!” عمو مهرداد خنده ای کرد و گفت ” حالا در رو باز کن بیام تو”بابا در رو باز کرد و عمو مهرداد وارد آپارتمان شد. بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و بابا گفت ” چی شده ؟ چرا اینجوری نگاه می کنید؟ سارا کجاست ؟ “بابا اخم کرد و گفت ” زودتر می گفتی بیایم استقبالت فرودگاه “عمو مهرداد لبخندی زد و گفت “گفتم بی خبر بیام تا سورپرایزتون کنم .بعدشم توی این شرایط پیش اومده ، دلم نمی خواست این همه راه تا فرودگاه بیایید . فسقلی عمو کجاست؟”مامان جواب داد” سارا خوابه . اتفاقا دلش خیلی برای شما تنگ شده بود .اگه بیدار بشه و ببینه که اومدی حتما خوشحال میشه “عمو مهرداد گفت ” منم دلم براش تنگ شده و یه سوغاتی هم براش از آلمان آوردم . الان نمی خواد بیدارش کنید .فردا صبح بیدار شد منو می بینه “سارا کوچولو صبح که از خواب بیدار شد و بعد از شستن دست و صورتش به آشپزخونه رفت که یهو با صحنه عجیبی روبرو شد. با صدای بلند گفت ” عمو مهرداد! “عمو مهرداد که مشغول چایی خوردن بود با دیدن سارا کوچولو گفت ” چطوری فسقلی عمو ! دلم برات تنگ شده بود.”سارا کوچولو گفت ” عمو کِی اومدی ؟”عمو مهرداد گفت ” دیشب وقتی خواب بودی اومدم . برات سوغاتی هم آوردم. بعد از صبحونه از توی چمدون بیرون میارمش. “سارا کوچولو خوشحال شد و گفت ” عمو تا کِی می مونی ایران ؟”عمو مهرداد لبخندی زد و گفت ” تا یه ماه هستم . برای سیزده بدر هم یه برنامه ی خوب دارم . می خوام ببرمتون یه جای خوب .حالا بیا صبحونه بخور”عداز صبحونه ، عمو مهرداد، سوغاتی که برای سارا کوچولو آورده بود رو از توی چمدون بیرون آورد و به سارا کوچولو داد. سارا کوچولو با گرفتن سوغاتی از عمو مهرداد تشکر کرد.
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio