فلافل خونگی

گوش کنید :

اسم قصه: فلافل خونگی ??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

فلافل خونگی

سارا کوچولو بی حوصله بود و دلش می خواست بیرون بره . به همین دلیل به مامان و بابا  گفت ” مامان! بابا ! خسته شدم .الان هفت  روزه که از عید نوروز گذشته ولی ما هنوز بیرون نرفتیم . توی تلویزیون همش نشون میده که مردم توی پارک و بازار هستن ولی ما توی خونه موندیم ” بابا لبخندی زد و گفت ” خب شاید لازم بوده که بیرون باشن .حتما یه خرید ضروری داشتن که بیرون رفتن . بعدشم دیدی  با ماسک بیرون بودن “مامان سری تکون داد و گفت ” آره .احتمالا کار ضروری براشون پیش اومده که بیرون هستن “سارا کوچولو گفت ” میشه ماهم بیرون بریم !؟ قول میدم ماسک بزنم .دستامم ضدعفونی کنم “بابا دوباره لبخندی زد و گفت ” من و مامانت همه خریدای عید  رو کردیم و چیزی از بیرون نمی خواییم “سارا کوچولو با ناراحتی به اتاقش برگشت و روی‌ تختخواب دراز کشید و پیش خودش گفت ” اَاَه…همه بیرون هستن و اونوقت من خونه ! خب منم اگه بیرون برم ، ماسک میزنم دیگه”چند دقیقه بعد بابا به اتاق سارا کوچولو اومد و گفت ” سارا جان ! می خوام برم فروشگاه تا دوغ بخرم . دوغ با ساندویچ فلافل خونگی خیلی می چسبه . قراره  مامان فلافل درست کنه . اگه دوست داری با من بیا “سارا کوچولو با هیجان گفت” آخ جون! الان زود لباسامو می پوشم و ماسک میزنم و میام “توی فروشگاه سارا کوچولو به سمت قفسه ی دوغ ها رفت و یه بطری دوغ خانواده از توی قفسه ی دوغ ها برداشت و بعد به سمت صندوق فروشگاه رفت . بابا ، پول دوغ رو حساب کرد و بعد همراه سارا کوچولو به خونه برگشت.مامان مشغول آماده کردن فلافل بود . سارا کوچولو بعد از بیرون آوردن ماسک از روی دهنش و شستن دستا به آشپزخونه رفت و گفت ” مامان ! اجازه میدی منم کمکت کنم تا فلافل درست کنیم ؟”مامان  لبخندی زد و گفت ” چرا که نه ! برو لباساتو عوض کن وبعد بیا باهم فلافل درست کنیم ” بابا گفت ” خب پس منم کمک می کنم .فلافلی که سه نفری درست کنیم، حتما خوشمزه میشه “مامان و سارا کوچولو با شنیدن این حرف از بابا، خندیدن و همگی باهم شروع به آماده کردن فلافل شدن . بابا ، فلافل ها رو بعد از سرخ شدن توی ماهیتابه، توی نان باگت به همراه خیارشور و گوجه و کاهو که تزئینی خُرد کرده بود ، گذاشت .بعد گفت ” سارا !مامان ! ببینید چه ساندویچی درست کردم .به به. “سارا کوچولو با هیجان گفت ” وااای بابا !خیار شورها و گوجه ها و کاهوها رو خیلی خوشگل خُرد کردی ! بزار برم تبلتمو بیارم و ازشون عکس بگیرم “سارا کوچولو دوان دوان به سمت اتاقش رفت و تبلت رو از روی میز تحریر برداشت و دوباره برگشت به آشپزخونه. بابا گفت ” حالا که می خوای عکس بگیری ، از سه نفرمون هم  عکس بگیر و ساندویچ ها هم می گیریم دست مون . بعد عکس رو برای من بفرست تا  توی اینستاگرام بزارم  .می خوام زیر عکس  بنویسم” فلافل خونگیِ پخته شده ی سه نفری در شرایط پیش اومده “سارا کوچولو هیجان زده گفت ” چه فکر بکری بابا ! اون وقت فالوئرها هم می بینن و میگن ” آفرین که توی خونه موندید و توی این شرایط پیش اومده مسافرت نرفتید و کنار هم غذا درست کردید”سارا کوچولو سلفی دوربین تبلت رو روشن کرد و یک عکس سه نفری با ساندویچ ها انداخت.  بابا عکس رو توی اینستاگرام به اشتراک گذاشت و کلی تعریف و آفرین از فالوئرها دریافت کرد.

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

 

#قصه های نوروزی      #عید نوروز

#داستان های نوروز

#داستان نوروزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *