گربه خاکستری

گوش کنید :

قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: سهیلا اعرابی
تنظیم: ندا سلیمی
اسم قصه ؛ گربه خاکستری

متن داستان :

گربه خاکستری

دریکی از روزهای پاییز ی که برگهای زرد  روی زمین ریخته بودند وهمه جا پراز برگ شده بوددر یک باغ زیبا گربه ای خاکستریزندگی می کرد

. وسط  باغ حوض پر آبی بود که در اون ماهی های قرمز وسفیدوسیاه و خال خالی شنا می کردند .

گربه خاکستری همیشه کنار حوض می نشست وبا خودش می گفت: به به!! چه غذاهای خوشمزه ای. باید نقشه ای بکشم ویکی از اونارو به چنگ بیارم و دلی از عزای گشنگی دربیارم. آخ دهنم آب افتاد.همون موقع

گربه خاکستری متوجه  شدماهی قرمز  زیر برگی که روی آب افتاده بود خوابش برده  و از دوستاش دور شده.

گربه گفت:ماهی قشنگ من بخواب. لالا کن. من مواظبتم.

ناگهان ماهی سیاه فریاد زد: دوستان حواستون جمع باشه گربه اومده لبه حوض و نقشه ای تو سرش داره! همه ماهیهابه این طرف حوض شنا کردن واز گربه دور شدند. فقط ماهی قرمز کوچولو که خواب بود وصدای ماهی سیاه رو نشنیده بود.

ماهی خال خالی گفت:باید به ماهی قرمز کمک کنیم. پس همه باهم، دم وبلله هاشون رو تکون دادند وفریاد زدند:قرمزی! قرمزی بیدارشو، خطر! خطر!

ماهی سفید به آب دهنک زدو گفت:بیدار شو!! گربه بالا سرته بیدار شو!!!

با حرکت آب برگ از روی ماهی کنار رفت، گربه خاکستری گفت:حالا وقتشه به به!!! آخ جون چه ناهاری بخورم من!!!! وسریع پرید  توی حوض، تا ماهی خواب‌آلورو بگیره ولی ماهی قرمز بیدارشدو رفت زیر آب.

ماهیا شروع به خندیدن کردند. ماهی سیاه گفت :   ای گربه ی بدجنس  این سزای کسیه که  بر ای دیگران نقشه‌ میکشه.

ماهی راه راه گفت:مادرم  همیشه میگه چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی.

گربه خاکستری که  خیس شده بود و می لرزید آروم آروم از آب بیرون  اومدو خودش رو تکون داد وبا لرز گفت : سردمه ولی دوباره میام منتظرم باشین ماهیای بدجنس

ماهیا هم دمشون رو  تکون دادند و گفتند: تا تو باشی دیگه هوس خوردن ماهی  به سرت نزنه.

ماهی قرمز از دوستاش تشکر کرد و گفت: قول میدم دیگه از کنارتون دور نشم. حالا فهمیدم اگه همه باهم باشیم دشمن نمیتونه به ما آسیبی برسونه.

جای پای گربه ی خیس روی زمین مونده بود

ماهیا باهم شادو خندان  شروع به شنا و بازی کردند

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *