به نام خدا
قلم بر دست گرفتم مادرانه ، مادرانه بنویسم.
اون روز نیایش خیلی با هیجان مثل همیشه وارد خونه شد فریاد زنان سلام کرد و به سمت من دوید،گفت مامان، فردا قراره با یلدا ، نیکی ، بهاره جشن بگیریم گفتم ، چه عالی دخترم پس یک جشن دوستانه چند نفره ، مامان می دونی قراره جشنمونو کجا بگیریم کمی فکر کردم و گفتم حتما توی نماز خونه یا کنار حیاط عزیزم ، نه مامان زیر میز، قرار شده زیر میزمون جشن بگیریم، صدای خنده من خود نیایش رو هم به خنده انداخت مامان، کمکم کن برای فردایه عالم چیز خوشمزه ببرم باشه دخترم ، اول دست و صورتت را بشور، لباساتو عوض کن و نهارتو بخور بعد می تونی برای جشن فردا توی ظرف های کوچیک موز و نارنگی ببری، بیسکویت و شکلات هم داریم می تونی ببری تا یک جشن خوشمزه دوستانه داشته باشین ، نه مامان قراره با کاغذ درست کنیم ، جشن کاغذی ، بهاره گفته همه چی با کاغذ درست کنیم میوه ، شیرینی ، شکلات دوباره خندم گرفت اما این بار نخندیدم چه عالی عزیزم چه جشن قشنگی چه جشن کاغذی خوشمزه ای اون شب نیایش بعد از انجام تکالیف تا آخر شب مشغول درست کردن میوه ها و خوراکی های کاغذی که بهاره دوستش خواسته بود درست کنه.
شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه شب ، قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنیال کنید.
فردای اون روز دوباره جشن کاغذیه بچه ها تکرار شد و بازهم دوباره دوباره دوباره ، هر روز چند نوع میوه و شیرینی و شکلات که به خواست بهاره ساخته می شد و توی جشن همه باهم بازی می کردند بچه ها خودشون خیلی خوشحال بودندو خیلی بهشون خوش میگذشت از تکرار این خواسته های کاغذی کمی نگران شدم وخیلی بدون اینکه نیایش متوجه بشه یکم در مورد زندگی بهاره کوچولو با این فرمایشات کاغذیش تحقیق کردم و دورادور کمی زندگی اونها رو مورد بررسی قرار دادم اون روز وقتی متوجه شدم که پدر بهاره مریضه و مادر برای گذروندن خرج زندگی جوراب می فروشه خیلی خیلی حال عجیبی بهم دست داد کنار ما کنار نیایش کودکی با آرزوی های کاغذی به همین نزدیکی به همین سادگی کودکی تلاش می کند آرزوهای کودکانه اش را به واقعیت کاغذی تبدیل کند چه بی صدا چه قدر بدون اینکه بدانم هر روز رنگ چاشت و خوراکی های نیایش را پر رنگ تر کردم .