جعبه آرزو ها ۲

بخوانید:

شما می توانید ما را برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه از رادیو قصه با قصه گویی خاله سمینا دنبال کنید.

جعبه آرزوها ۲
روزها گذشت و همه حیوونا از اینکه به آرزوهاشون میرسیدن خیلی خوشحال بودن .اونقدر که از جنگلهای اطراف هم دوستاشون رو آورده بودن تا به آرزوشون برسن.
خلاصه همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه روزی از این روزها روباه مکار و حیله گر رفت پیش پادشاه جنگل.و با کلی حیله و کلک بهش گفت:
ای شیر قوی،ای سلطان همه حیوانات،میخواهم مطلبی را به شما بگویم.شیر غرشی کرد و گفت:چی میخوای بگی؟
روباه مکار گفت:میخواستم بگم شما که سلطان جنگلی پس بهتر نیست جعبه آرزوها نزد شما باشه در حالیکه در خانه جغد داناس.و حیوانات به جغد دانا بیشتر احترام میگذارن تا شما که سلطان جنگلی و رئیس همه مایی.اگر جعبه آرزوها نزد شما باشد همه حیوونا اینجا میان و قدرت شما به گوش همه حیونای دنیا میرسه.
شیر چند دقیقه ای فکر کرد و نگاهی به روباه انداخت و گفت:آفرین به تو ای روباه.فکر زیرکانه ای کردی.من سلطان جنگلم .پس باید جعبه آرزوها پیش من باشه تا قدرتم به گوش همه حیوونا برسه و معروفترین و قویترین سلطان شوم و همه به من تعظیم کنن.
بله بچه ها…شیر وسوسه شد و فریب طمع کاریه روباه رو خورد.
شیر به رو باه گفت به سمت خونه جغد دانا میریم.
کلاغ زیرک که داشت توی جنگل چرخ میزد یهو شیر و روباه رو دید و با عجله به سمت خونه جغد دانا پرواز کرد.و با هیجان زیاد گفت:
غار غار،جغد دانا،جغد دانا،شیر و روباه مکار به این سمت میان.غار غار
جغد دانا که خیلی باهوش بود قضیه رو متوجه شد و رو کرد به خرگوش کوچولو و گفت :شیر برای بردن جعبه آرزوها به اینجا میاد.به همه خبر بده.
خرگوش کوچولو با عجله به سمت حیوونای جنگل رفت و گفت:همه گوش بدین شیرو روباه مکار به این سمت میان و میخوان جعبه آرزوها رو از جغد دانا بگیرن.همگی جمع بشین چون باید با هم متحد باشیم و اجازه ندیم روباه به هدفش برسه.حیونای ناراحت شدن..هر کدومشون یه چیزی میگفتن.
روباه مکار خودش رو به بقیه رسوند و با صدای بلند گفت:تعظیم کنین سلطان جنگل میآید.همه جا سکوت شد.و ناراحتی از چشمای همه معلوم بود بچه ها
آقا شیره غرشی کرد و گفت:من تصمیم گرفتم از این به بعد جعبه آرزوها پیش من باشه و چون من سلطان جنگلم تشخیص میدم که چه کسی باید به آرزوش برسه.
همه حیوونا نگاهی به هم انداختن و ناراحت شدن و به جغد دانا نگاه کردن.
جغد دانا با خونسردی گفت:شیر قوی درسته که تو سلطان جنگلی ؛اما اینکه جعبه آرزوها نزد من باشد تو مشکل داری؟؟
آقا شیره م ن م ن کنان گفت :نه نه اما روباه با من صحبت کرد و من به این نتیجه رسیدم که نزد من باشه.
جغد دانا که دید سلطان جنگل فریب طمع کاریه روباه مکار رو خورده گفت:
ای سلطان جنگل ،من پیشنهادی دارم.شیر گفت:چه پیشنهادی؟؟؟؟؟

بچه های گلم شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه های جدید صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

نویسنده: مریم مجتهدی

آدرس تلگرامی: @childrenradio

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *