جعبه آرزو ها ۱

بخوانید:

بچه های گلم شما می توانید مارا از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه های جدید صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

جعبه آرزوها
خرگوش کوچولوی باهوش داشت توی جنگل بازی میکرد و بالا و پایین میپرید و هویجی که مامان خرگوشی بهش داده بود گاز میزد.از روی تخته سنگا میدوید و به همه پرنده ها و حیوونای جنگل سلام میکرد.انقدر ورجه وورجه کرد که حسابی تشنه شد.رفت سمت رودخونه تا آب بخوره.
خاله قورباغه رو دید که داشت غورغور میکرد و با زبون درازش پشه ها و مگس ها رو میخورد.خندید و گفت سلام خاله قورباغه مهربون و حسابی آب خورد تا شکمش باد کرد و سنگین شد و شروع کرد به سکسه کردن.بعد روی تخته سنگی دراز کشید و گفت :به به چه آفتاب خوبی.
رو کرد به خاله قورباغه و گفت:خاله قورباغه تو همیشه پشه و مگس و حشرات رو میخوری؟منکه اصلا نمیتونم مگس بخورم به جاش هویج و کاهوی خوشمزه میخورم.
خاله قورباغه نگاهی به خرگوش کوچولو انداخت و گفت:خرگوش کوچولو اگه من پشه ها و مگسها رو نخورم رودخونه زیبا تبدیل به مرداب میشه و همونطور که غذای تو هویجه غذای من هم حشراته.
خرگوش کوچولو به حرفای خاله قورباغه گوش میکرد که یهو متوجه شد یه چیزی روی آب داره حرکت میکنه.رو کرد به خاله قورباغه و گفت:
خاله قورباغه اون چیه روی آب
خاله قورباغه زبون دراز و قرمزش رو بیرون آورد و به سمت اون چیزی که رو آب بود پرت کرد و زبونش بهش چسبید و کشیدش به سمت خودش.
خرگوش کوچولو با تعجب نگاه میکرد و از اینکه زبون خاله قورباغه انقدر قوی بود حسابی چشاش گرد شده بود.با همون چشای گرد پرسید :توی این جعبه چی میتونه باشه.خاله قورباغه گفت نمیدونم اما بهتره جعبه رو پیش جغد دانا ببریم تا ازش بپرسیم چون جغد دانا همه چیو میدونه.
خرگوش کوچولو با کمک زبون خاله قورباغه جعبه رو پشتش گذاشت و به سمت خونه جغد دانا رفتن.با هیجان کا ماجرارو تعریف کردن.
جغد دانا حسابی به جعبه نگاه کرد و بعد از کلی فکر کردن گفت: این جعبه آرزوهاس
خرگوش کوچولو و خاله قورباغه با تعجب به جغد دانا نگاه کردن و گفتن : جعبه آرزوها چیه؟
جغد دانا گفت:خرگوش کوچولو همین الان بگو چی دلت میخواد؟
خرگوش کوچولو گفت یه هویج میخوام با کلی پنیر پیتزا.خاله قورباغه خنده بلندی کرد و گفت :پنیر پیتزا برای آدمهاس نه حیونای جنگل.
یهو یه صدایی از تو جعبه اومد و در جعبه باز شد و یه هویج بزرگ نارنجی با یه عالمه پنیر خوشمزه ازش اومد بیرون.
خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد و شروع کرد به خوردن.
جغد دانا جعبه رو پیش خودش نگه داشت و به خرگوش کوچولو گفت :به همه حیونای جنگل خبر بده و بگو هر کی هر چی میخواد بیاد و به جعبه آرزوها بگه تا براش آماده کنه.
بچه ها از اون روز به بعد همه حیونای جنگل کنار در خونه جغد دانا صف میکشیدن و یکی یکی آرزوهاشونو به جعبه میگفتن وخوشحال و دست پر به خونه هاشون میرفتن.

شما می توانید ما را برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه از رادیو قصه با قصه گویی خاله سمینا دنبال کنید.

نویسنده: مریم مجتهدی 

آدرس تلگرامی ما: @childrenradio

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *