متن داستان :
صبح زود یه روز قشنگ خرگوشی از خواب بیدار شد و
《 با خوشحالی گفت 《 آخ جون! امشب تولدمه . امشب همه دوستام میان توی لونه ام تا جشن بگیریم
. خرگوشی لونه رو تمیز کرد ، بعد بازار رفت و کلی میوه و شیرینی و لوازم تولد خرید
: وقتی به لونه برگشت ، کیک تولد صورتی حاضر کرد و روی کیک صورتی ، اسمارتیز گذاشت و با خامه شکلاتی نوشت
《. خرگوشی جون تولدت مبارک 》
. عصر همون روز مهمونا با هدیه هایی در دست از راه رسیدند و خرگوشی به همه مهمونا خوش آمد گفت
.وقتی خرگوشی پشت میز تولد رفت و شمع های کیک تولد رو فوت کرد ،ناگهان برق رفت
《!!لاکی کوچولو گفت 《 ای وای .. چه موقع برق رفتن بود
《 خرس شکمو گفت 《 توی بی برقی نمی تونیم کیک بخوریم . الان کیک آب میشه
《 قورباغه سبز گفت 《 یه فکری کنیم تا برق بیاد
《 جغد دانا گفت 《نگران نباشید . من چشمام توی تاریکی بهتر می بینن. الان درستش میکنم
. جغد دانا آروم آروم به سمت آشپزخونه رفت و کبریت آورد و شمع ها و فشفشه ها رو روشن کرد
. لونه ی خرگوشی با روشن شدن شمع ها و فشفشه ها، روشن شد
. خرگوشی و مهمونا از جغد دانا تشکر کردند و برایش دست زدند
. درهمین موقع برق اومد و همگی خوشحال و خندان، شعر تولدت مبارک رو برای خرگوشی خوندند و شادی کردند
.بعد کیک صورتی خوردند و خرگوشی هدیه هایی که مهمونا آورده بودند رو باز کرد و از همگی تشکر کرد