متن داستان :
.توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، حیوونای جنگل یه باشگاه ورزشی داشتند
.مدیر باشگاه ببری خان بود
. ببری خان برای اینکه همه حیوونای جنگل سلامت باشند و هرروز ورزش کنند برنامه ورزشی میزاشت
. مثلا به مورچه سیاه وزنه های مناسب میداد تا بازوهاش پرقدرت بشن
. به فیل کوچولو رژیم غذایی میداد تا بیش از حد چاق نشه
. به کرگدن وزنه سبک میداد تا وزنشو کم کنه و لاغر بشه
.همه حیوونای جنگل از برنامه ها و باشگاه ببری خان خوشحال و راضی بودند
.اما یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد . اتفاقی که ببری خان و حیوونای جنگل ناراحت شدند
.یه طوفان اومد و ساختمون باشگاه رو خراب کرد
《ببری خان گفت 《 ای وای …حالا چیکار کنم ؟ چطوری دیگه به سلامت حیوونای جنگل رسیدگی کنم ؟
《 مورچه سیاه گفت 《 من میگم ساختمونو باهم بسازیم
فیل کوچولو گفت 《 ساختمون ساختن خیلی طول
《می کشه .تا اون موقع چیکار کنیم ؟
کرگدن گفت 《 من یه فکری دارم . الان بریم وزنه ها و وسایل ورزشی که سالم موندند رو از ساختمون بیرون بیاریم و هرروز
《 توی هوای آزاد جنگل ورزش کنیم . بعد از ورزش به ببری خان کمک می کنیم تا ساختمون درست کنه
همه از پیشنهاد کرگدن استقبال کردند و وسایل ورزشی که سالم مونده بودند رو از ساختمون باشگاه بیرون آوردند و شروع . کردن به ورزش کردن
بعد از مدتی باشگاه ببری خان با کمک حیوونای جنگل ساخته شد و همگی مثل قبل توی باشگاه ورزش کردند
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه کودکانه