گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: مزرعهی گلنار خانوم ??
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو : سمینا❤️
متن داستان:
” مزرعه ی گلنار خانم”
روزی روزگاری پیرزنی به نام گلنار مزرعه ای داشت .
مزرعه ی گلنار خانم پر از سبزیجات بود .
از کاهو و کلم بگیر تا ذرت و.چغندر.
گلنار خانم بیشتر وقتا به کمک چند تن از اهالی روستا ،مزرعه رو اداره می کرد.
کنار مزرعه ی گلنار خانم ،یه طویله بود.
توی طویله پر از حیوونهای جورواجور بود .از مرغ و خروس بگیر تا گاو و گوسفند مرغ ها هرروز تخم می زاشتن و گلنار خانم هرروز صبح میومد، تخم مرغا رو داخل یه سبد بزرگ می زاشت .
بعد سطل بزرگ برمی داشت و شیر گاوها رو می دوشید .
بعد کاه و علف جلوی گاوها و گوسفندا و ارزن هم جلوی مرغ و خروس ها می ریخت تا خوب بخورن و گوشت وشیر و تخم مرغ باز هم بیارن یه روز پشمی ،گوسفند بزرگ و چاق طویله ،گفت “ما باید بیرون مزرعه رو ببینیم .
ما گوسفندا برای توی طویله نیستیم.
باید” بیرون از طویله رو ببینیم گاو سیاه خنده ای کرد و گفت ” اگه برید بیرون همه کاهو و کلم ها رو می خورید.
یادتونه چند وقت پیش بیرون بودید و همه کاهو و کلم های مزرعه رو خوردید و گلنار خانم مجبور شد دیگه شما ها رو بیرون نفرسته .
گلناز خانم اجازه نمیده بیرون “برید ” پشمی اخمی کرد و گفت “اون یه اشتباه بود که همه ما گوسفندا مرتکبش شدیم ولی قول میدیم که تکرار نکنیم ” گاو سیاه دوباره خندید و گفت ” نه بابا ..دوباره چشمتون به کاهو و کلم ها بیفته ،می خوریدشون اون روز گذشت.
گوسفندا با حرفی که پشمی زده بود ،دلشون می خواست دوباره بیرونو ببینن و به پشمی اصرار کردن که با .گلنار خانم صحبت کنه و اجازه بگیره وقتی گلنار خانم اومد داخل طویله ،پشمی گفت “بع بع ..میشه ما گوسفندا بریم بیرون .
خیلی وقته بیرونو ندیدیم .
قول ” میدیم کاهو و کلم ها رو نخوریم ” اما گلنار خانم ناراحت شد و گفت “نه ” بعد از طویله بیرون رفت.
گاو سیاه خندید و گفت “دیدی گفتم اجازه نمیده همان شب ،وقتی ماه توی آسمون می درخشید ، پشمی از خواب پرید.
تا به حال اینطوری از خواب نپریده بود.
آخه صدای.پای یه غریبه رو شنیده بود و از خواب پریده بود.
آروم آروم اومد سمت در طویله و از لای در بیرونو نگاه کرد .
وای خدا !چی می دید. باورش نمی شد دزد اومده و داره کاهو و کلم ها رو می زاره داخل گونی .
پشمی به گوسفندا نگاه کرد .
همه خواب بودن حتی گاو سیاه و مرغ و خروس ها هم خواب بودن” .
پشمی با خودش گفت “حالا چیکار کنم !؟ همه خوابن و در طویله هم که بسته ست و کلیدش دست گلنار خانمه پشمی هی با خودش فکر کرد و آخر سر پیدا کرد که چیکار کنه .
عقب عقب رفت و بعد دوباره خودشو رسوند به در طویله و خودشو کوبوند به در طویله .
یه بار دیگه اینکار رو تکرار کرد و برای بار سوم که خواست تکرار کنه در طویله شکست .
پشمی با عجله از طویله بیرون اومد و با صدای بلند شروع کرد به بع بع کردن دزد بدجنس تا دید در طویله باز شده و پشمی بع بع می کنه ،گونی پر از کاهو و کلم رو توی مزرعه انداخت و پا به فرار . گذاشت درهمین لحظه پشمی صدایی شنید .صدای ضعیف واق واق سگ مزرعه بود .
پشمی به سمت صدا رفت و با تعجب دید که دزد بدجنس دهن سگ مزرعه رو چسب زده تا سر وصدا نکنه و گلنار خانم رو ار خواب بیدار نکنه تا با خیال راحت کاهو و کلم ها رو بدزده.
پشمی به سگ مزرعه کمک کرد تا چسب رو از روی دهنش برداره در همین موقع که سگ مزرعه از پشمی داشت تشکر می کرد ،گلنار خانم به پشمی نزدیک شد و گفت “آفرین به تو پشمی “.مهربون .
گاو سیاه دیده بود که تو چطوری دزد رو فراری دادی .
از آن روز به بعد گلنار خانم پشمی و گوسفندا اجازه داد که یک ساعت بیرون از طویله گردش کنن.
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
سلام از نظر من قصه هایی که شما می زارید خوب و جالب هستند مخصوصا مزرعه ی گلنار خانم
خیلی ممنون خاله سمینا. مثل همیشه با صدای دلنشین شما، دخترم با لبخند خوابید…
ایشالا همیشه سلامت باشین. براتون همیشه دعا میکنم. ایشالا برای شما اتفاق های خوبی بیفته…
از طرف مهدی، بابای باران
باسلام ووقت بخیر
تا اینجا داستانها بسیار قشنگ و خلاق طراحی شدند ولی این قصه هایی که به تازگی و جدیدا پست کردید به جز شب یلدا خیلی غم انگیزن .و دخترم تمایل به دوباره شنیدن نداره. چون چشمهاش مرز عینکی شدنه کمتر تلویزیون روشن میکنم و هر شب قصه هاتون رو چندین بار میذاشتم .ممنون میشم سعی کنید قصه هایی رو انتخاب کنید که غم نداشته باشند. سپاس از محبتتون.