دوستان عزیز سلام
امروز قصه کوتاه دیگری از مجموعه داستان حیوانات برای شما ترجمه کردیم. هدف ما جلب خوشحالی کودکان و یادگیری مطالب اخلاقی از طریق قصههای کوتاه است. مادران عزیز میتوانند با مراجعه به مجموعه قصه کودکان قصههای جذابی را برای آنها بخوانند.
خرس و دو مسافر
دو مسافر در جنگل قدم میزدند.
قبل از ورود به جنگل قول دادند که در هنگام خطر از یکدیگر مراقبت کنند. آنها وارد جنگل شدند.
بعد از مدتی، به طور غیرمنتظره با یک خرس رو به رو شدند.
مسافر اولی قولش را فراموش کرد و بدون مراقبت از دوستش از درخت بالا رفت.
مسافر دومی نمیدانست چطور از درخت بالا رود. رو به رو شدن با خرس، آن هم تنهایی غیر ممکن بود.
لحظهای فکر کرد و خودش را روی زمین انداخت و نقش یک مرده را بازی کرد.
خرس نزدیک او آمد. او را بو کرد و کنار رفت چون فکر میکرد او مرده است.
بعد از این که خرس رفت مردی که بالای درخت رفته بود پایین آمد و از مسافر همراهش پرسید: خرس به تو چه گفت؟
مسافر دومی گفت: دوستی که تو را در هنگام خطر رها میکند، باور نکن.
وعدههای بزدل محقق نمیشود.
در ادامه متن قصه را به زبان اصلی( انگلیسی) میخوانیم.
The Bear and The Travelers
Two travelers were walking across the forest.
Before they entered the forest they promised to help each other in times of danger. They were going into the forest.
After a while, they unexpectedly face a big bear.
The first traveler forgot his promise. He climbed up a tree without caring for his friend.
The second traveler does not know how to climb a tree. To face the bear alone was also not possible.
He thought for a second and fell on the ground. He acted like a dead man.
The bear came close to him. It smelled him and went away thinking that he was dead.
After the bear left, the man on the top of the tree came down and asked the fellow traveler, “What did the bear tell you?”
“Do not believe a friend who lets you down in times of danger” said the second traveler.
The promises of the coward do not stand a test.