دوستان عزیز سلام. با قصه کوتاه کودکانه دیگری درکنار شما هستیم. قصههای کودکانه زیادی در مجموعه قصههای کودکان سایت وجود دارد که از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه شده است. با ما همراه باشید و از شنیدن قصه امروز لذت ببرید.
غازی با تخمهای طلایی(قصه کودکانه)
مرد فقیری در یک دهکده زندگی میکرد. او یک غاز داشت که تخممرغهای زیادی میگذاشت. اما تخمها متفاوت با تخممرغهایی که دیگران میگذاشتند بود.
غاز مرد فقیر هر روز یک تخممرغ طلایی میگذاشت. مرد فقیر تخممرغ را به شهر برده و آن را فروخت. او از فروش تخممرغ پول بسیاری به دست آورد. او مرد خوشحالی بود.
یک روز با خودش گفت: هر روز من فقط یک تخممرغ به دست میآورم. چرا همه تخممرغها را یک جا نداشته باشم. قطعا خیلی ثروتمند میشوم. خب من غاز را میکشم و تمام تخممرغها را بر میدارم.
به این ترتیب مرد فقیر غاز را کشت. اما چه چیزی پیدا کرد؟
غاز مثل غازهای دیگر بود. او نتوانست حتی یک تخممرغ طلایی پیدا کند. غاز مرد.
از آن روز به بعد مرد تخممرغهای طلاییاش را برنداشت و مثل سابق هر روز یکی بر میداشت.
در ادامه متن اصلی قصه را به زبان اصلی میخوانیم.
The Goose That Laid Golden Eggs
Once in a village lived a poor man. He had a goose. It laid eggs. But these eggs were different from the eggs laid by other eggs.
The poor man’s goose laid a golden egg everyday.
The poor man took the egg to the town and sold it.
He got a lot of money by selling the golden egg. He was a happy man.
One day he said to himself, “I get one golden egg only everyday. Why not I have all the eggs at a time. Then I will become very rich. So, I will kill the goose and take all the eggs.”
And so the poor man killed the goose.
And what did he find?
The goose was like any other goose. He could not find a single golden egg. The goose died.
From that day the man did not get his golden egg, he used to get everyday.