کودکان عزیز امروز قصه کوتاهی، از مجموعه قصههای ترجمه شده سمینا درباره دو دوست برای شما انتخاب کردهایم. امیدواریم از شنیدن آن لذت ببرید.
دو دوست در صحرا قدم میزدند. در طول سفر درباره موضوعی بحث کردند. یکی از آنها به صورت دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی به صورتش خورده بود آسیب دید اما بدون این که چیزی بگوید، روی شن نوشت: امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.
آنها به راه رفتن ادامه دادند تا این که به یک آبادی رسیدند و تصمیم داشتند در آنجا حمام کنند. دوستی که سیلی خورده بود در باتلاقی گیر افتاد و درحال فرو رفتن بود. اما دوستش او را نجات داد. بعد از این که از فرو رفتن در باتلاق نجات پیدا کرد و سرحال شد، روی یک سنگ نوشت: امروز بهترین دوستم زندگیام را نجات داد.
دوستی که سیلی زده بود و جان او را نجات داد از او پرسید: بعد از این که به تو صدمه زدم، روی شنها نوشتی و حالا روی سنگ مینویسی، لطفا بگو چرا؟
دوستش گفت: وقتی کسی به ما آسیب میزند باید آن را روی شن بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند. اما اگر دوستی کار خوبی در حق ما میکند باید روی سنگ ثبت کنیم تا باد نتواند آن را از بین ببرد.
در ادامه متن انگلیسی داستان را با هم میخوانیم.
Sands of Forgiveness
Two friends were walking through the desert. During some point of the journey they had an argument and one friend slapped the other one in the face. The one who got slapped was hurt, but without saying anything, wrote in the sand….Today my best friend slapped me in the face.
They kept on walking until they found an oasis where they decided to take a bath. The one who had been slapped got stuck in the mire and started drowning. But the friend saved him. After he recovered from the near drowning, he wrote on a stone….Today my best friend saved my life.
The friend who had slapped and saved his best friend asked him….After I hurt you you wrote in the sand and now, you write on a stone. Why?
The other friend replied….When someone hurts us we should write it down in sand where winds of forgiveness can erase it away. But when someone does something good for us, we must engrave it in stone where no wind can ever erase it.