خواهر کوچولوی موشی کوچولو

گوش کنید:

اسم قصه: خواهر کوچولوی موشی کوچولو ??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

خواهر کوچولوی موشی کوچولو
نویسنده : نوشین فرزین فرد
هدف : کاهش خودخواهی و حسادت
گروه سنی پنج سال به بالا
. توی یه جنگل سرسبز و زیبا، خانم موشی و آقا موشی و موشی کوچولو زندگی می کردند موشی کوچولو هر روز توپ خوشگل و رنگی شو بر می داشت و همراه خانم موشی و آقا موشی می رفت توی جنگل تا باهم بازی کنند. موشی کوچولو، مامان و باباشو خیلی دوست داشت و دلش می خواست همیشه با اونا بره جنگل و توپ بازی کنه تا اینکه یه روز موشی کوچولو خیلی ناراحت بود . تنها نشسته بود جلوی تنه ی درخت گردو و گریه می کردسنجاب کوچولو که بالای درخت گردو بود صدای گریه موشی کوچولو رو شنید . فوری از بالای درخت اومد پایین و پیش موشی کوچولو نشست《 سنجاب کوچولو با تعجب نگاه موشی کوچولو کرد و پرسید 《 چی شده موشی کوچولو؟ چرا گریه می کنی؟《! موشی کوچولو گریه کنان جواب داد 《 مامانم! مامانم《سنجاب کوچولو هیجان زده پرسید 《 مامانت چی شده ؟《 .موشی کوچولو گفت 《 مامانم داره یه خواهر برام دنیا میاره《 سنجاب کوچولو خندید و گفت 《 خوش به حالت . من که آرزو دارم مامانم یه خواهر برام بیاره . گریه نکن موشی کوچولو عصبانی شد و گفت 《 دوست دارم گریه کنم چون دلم نمیخواد خواهر داشته باشم . اگه خواهرم دنیا بیاد《دیگه مامان و بابام دوستم ندارن《 سنجاب کوچولو گفت 《 من مطمئنم مامان و بابات دوستت دارن . حالا برگرد خونه تون . الان شب میشه و نگرانت میشن. در همین موقع بابا موشی نزدیک درخت گردو شد . موشی کوچولو و سنجاب کوچولو سلام کردند《 بابا موشی با مهربونی جواب سلام شونو داد و گفت 《 موشی کوچولو! کجایی ؟ مامان موشی منتظرته . بیا بریم خونه
. موشی کوچولو از سنجاب کوچولو خداحافظی کرد و همراه بابا موشی رفتن خونه

گروه سنی :
هدف:
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?
https://b2n.ir/g66885

کتابخانه ی سارا

 

 

گوش کنید :

اسم قصه: کتابخانه ی سارا ???
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

گروه سنی پنج سال به بالا
کتابخانه ی سارا کوچولو
نویسنده : نوشین فرزین فرد
.توی یه شهر قشنگ یه دختر کوچولو با مامان و بابا زندگی می کرد
ساراکوچولو خیلی کتاب دوست داشت مخصوصا وقتی می خواست بخوابه مامان براش کتاب می خوند تا به دنیای قصه ها. .سفر کنه و بعد راحت بخوابه .ساراکوچولو هر وقت با مامان و بابا بیرون می رفت حتما کتاب های جدید می خرید تا مامان موقع خواب براش بخونه یه روز وقتی سارا کوچولو از خواب بیدار شد و نور درخشان خورشید توی اتاقش تابید ، ناگهان در کمد باز شد و یکی از کتابها از داخل کمد روی زمین افتاد. ساراکوچولو از روی تختخواب پایین اومد ، نزدیک کتاب شد و دستشو دراز کرد و کتاب رو از روی زمین برداشت بعد در کمد رو باز کرد و با تعجب به داخل کمد زل زد و گفت 《 وای چقدر کتابام زیاد شدن . اگه دوباره کتاب بخرم دیگه《 کمدم جا نداره《 !در همین موقع مامان سارا کوچولو وارد اتاق شد و گفت 《 سلام سارا ! صبحت بخیر《 سارا کوچولو گفت 《 سلام مامان! صبح بخیر. مامان ! کمدم دیگه جا نداره .دیگه نمیتونم کتاب توش بزارم مامان سارا کوچولو داخل کمد رو نگاهی انداخت و گفت 《 آره ..من یه فکری دارم . بعد از صبحونه باهم میریم ِشلف می《 خریم《ساراکوچولو با تعجب پرسید 《 شلف دیگه چیه؟
مامان سارا کوچولو لبخندی زد و گفت 《 به قفسه های کتاب ، شلف میگن  تو می تونی کتابهاتو داخل شلف ها مرتب و منظم《 بچینی
《 ساراکوچولو با خوشحالی گفت 《 آخ جون. بعد از صبحونه ساراکوچولو همراه مامان بازار رفتند و چند تا شلف رنگارنگ خریدند  سارا کوچولو کتابها رو داخل شلف مرتب و منظم چید مامان با دیدن کتابهای مرتب توی شلف خوشحال شد و گفت 《 سارا ! من یه فکری دارم . حالا که این همه کتاب داری،《 . میتونی به دوستاتم امانت بدی تا اونا هم بخونن

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?

خرگوش باهوش

گوش کنید :

اسم قصه: خرگوش باهوش??
قصه‌ای از مجموعه قصه‌های پندآموز کلیله و دمنه?
قصه گو: ستایش بهزادی❤️
مولف: محسن محمّدی منش
تصویرگری: حکیمه شریفی

آرین بقائی

گوش کنید :

اسم قصه:?? راز دانه کوچولو ??

قصه گو: آرین بقائی❤️

نویسنده: راضیه خادم الحسینی ✍

تصویرگری : میثم موسوی?

آدرس کانال تلگرام?
 @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

کلبه چوبی

گوش کنید :

اسم قصه: کلبه چوبی ???‍❄️
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

گروه سنی پنج سال به بالا
کلبه ی چوبی
نویسنده : نوشین فرزین فرد
. وسط یه جنگل سرسبز و زیبا یه کلبه ی چوبی بود. خانم خرسه هرروز کلبه ی چوبی رو مرتب می کرد وبعد از نظافت می رفت کلوچه می پخت کلوچه های خوشمزه خانم خرسه رو همه حیوونا دوست داشتند و به خاطر همین عصرها می اومدند دم در کلبه ی چوبی و. روی صندلی های بیرون کلبه می نشستند و از کلوچه های خانم خرسه می خوردند یه روز که خانم خرسه مثل همیشه کلوچه هاشو پخته بود و منتظر بود تا حیوونای جنگل از راه برسند و کلوچه ها رو بخورند.اما هر چقدر منتظر موند هیچ خبری از حیوونای جنگل نشدچی شده که هیچکی نیومده ؟ الان همه کلوچه هام سرد میشن 》 خانم خرسه با خودش گفت 》سلام خانم خرسه. ! لطفا 》 خانم خرسه توی همین فکرها بود که یهو میمون کوچولو در کلبه ی چوبی رو باز کرد و گفت دنبالم بیا 》چرا شماها نیومدید کلوچه بخورید ؟ همه کلوچه هام سرد شدن 》 خانم خرسه با ناراحتی گفت 》دنبالم بیاید 》 میمون کوچولو گفت 》.میمون کوچولو جلو می رفت و خانم خرسه پشت سرش راه افتاد
وای چرا اینقدر تند میری ؟ پاهام درد گرفت میمون کوچولو 》 بین راه خانم خرسه نفس نفس زنان گفت 》ببخشید ولی مجبورم که تند راه برم . شما هم تند بیاید .اگه دیر بریم 》 میمون کوچولو سرشو به عقب برگردوند و گفت خیلی بد میشه 》چی خیلی بد میشه ؟ 》 خانم خرسه توی فکر رفت و با خودش گفت 》اوناهاش .رسیدیم .خانم خرسه زود باش 》 بعد از مدتی میمون کوچولو ایستاد و گفت 》.میمون کوچولو و خانم خرسه نزدیک درخت کاج شدند. همه حیوونای جنگل زیر درخت کاج جمع شده بودند سلام خانم خرسه !چه خوب شد اومدی 》 حیوونای جنگل با دیدن خانم خرسه گفتند 》چی شده ؟ چرا همه اینجا جمع شدید ؟ چرا نیومدید کلوچه 》 خانم خرسه با مهربونی جواب سلامشون داد . بعد پرسید بخورید ؟ 》》 خانم زرافه اشاره کرد به یه خرس کوچولو که زیر درخت کاج از سرما می لرزید . خانم خرسه با دیدن خرس کوچولو گفت آخی چرا اینجا خوابیده ؟ 》مثل اینکه توی جنگل گم شده و از دیشب که بارون اومده تا الان خیس آب شده و می لرزه 》 خانم زرافه گفت 》باشه .همین الان میبرمش توی کلبه ی چوبی تا کنار شومینه بشینه و گرمش بشه . میخوام دوباره کلوچه 》 خانم خرسه گفت درست کنم. کلوچه گرم و خوشمزه .همگی بیاین کلبه چوبی 》. خانم خرسه ، خرس کوچولو رو بغل کرد و حیوونای جنگل دنبالش راه افتادند صبح روز بعد در کلبه ی چوبی به صدا در اومد. خانم خرسه در رو باز کرد. یه خرس قهوه ای بزرگ جلوی در ایستاده بود .ببخشید مثل اینکه پسرم از دیشب تا حالا توی کلبه شما بوده 》 سلام کرد و گفت . 》بله . بفرمائید داخل کلبه تا باهم صبحونه بخوریم 》 خانم خرسه لبخندی زد و گفت 》.خرس قهوه ای بزرگ داخل کلبه ی چوبی شدخرس کوچولو با دیدن پدرش خوشحال شد . بعد از صبحونه و موقع خداحافظی خرس قهوه ای بزرگ و خرس کوچولو از.خانم خرسه تشکر کردند و به سمت جنگل راه افتادند

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?
https://b2n.ir/g66885

دانش آموران مدرسه شهید محلاتی .

محمدصدرا غفاری
کلاس چهارم
مدرسه شهید محلاتی
دبیر محترم سرکار خانم رحیمی عزیز??

دانش آموران مدرسه شهید محلاتی

 

محمدصدرا غفاری
کلاس چهارم
مدرسه شهید محلاتی
دبیر محترم سرکار خانم رحیمی عزیز??

سفر دسته جمعی

گوش کنید :

اسم قصه: سفر دسته جمعی???
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

سفر دسته جمعی
توی یه جنگل سرسبز و زیبا حیوونای شاد و خندان زندگی می کردند هر روز بعد از ظهر زیر درخت گردو جمع می شدند و حرف .می زدندیه روز که مثل همیشه زیر درخت گردو جمع شده بودند، طوطی گفت 》 خیلی دلم سفر می خواد. خیلی وقته از جنگل بیرون 》. نرفتم. همه حیوونا سری تکون دادندخرس مهربون گفت 》 من شنیدم یه جنگل بزرگ اون طرف برکه ست و حیوونای زیادی داخلش زندگی می کنند. اگه دوست 》 دارید فردا همگی یه سفر دسته جمعی بریم اون طرف برکه. همه حیوونا برای خرس مهربون دست زدند و قول دادند که صبح زود همراه خرس مهربون اون طرف برکه برند.صبح زود که شد ، همه حیوونا به طرف برکه راه افتادند 》 . بین راه خرگوشی گفت 》 من خیلی گشنمه . میخوام خوراکی هامو بخورم》 خرس مهربون گفت 》 خرگوشی ! یه دقیقه صبرکن . الان می رسیم و اون وقت همگی باهم صبحونه می خوریم اما خرگوشی به حرف خرس مهربون گوش نداد و بین راه روی زمین نشست و از توی کوله پشتی اش چند تا هویج بیرون.آورد و مشغول خوردن شد》 بعد از مدتی خرگوشی که همه هویج هاشو خورده بود و حسابی سیر شده بود ، گفت 》 آخیش ..سیر شدم .بعد نگاهی به اطراف انداخت اما هیچ کدوم از حیوونا نبودند》 ناگهان خرگوشی ترسید و پیش خودش گفت 》پس چرا هیچ کس نیست . نکنه …نکنه..گم شدم》خرگوشی بلند داد زد 》 آهای کجا رفتید ؟؟ چرا منو تنها گذاشتید ؟. اما کسی جواب خرگوشی رو نداد. خرگوشی ناراحت و گریان نشسته بود که طوطی رو بالای سرش دید
》خرگوشی خوشحال شد . طوطی نزدیک شد و گفت 》 تو اینجایی ؟ برای چی با ما نیومدی ؟》 .خرگوشی با عصبانیت جواب داد 》 شماها رفتید و منو تنها گذاشتید》. طوطی گفت 》اون جلو یهو پای سنجاب کوچولو روی تله رفت و همگی رفتیم سنجاب کوچولو رو نجات بدیم خرگوشی و طوطی به راه افتادند تا به گروه حیوونا برسند . خرگوشی با دیدن سنجاب کوچولو و حیوونای دیگه گفت 》 》ببخشید دوستای خوبم . من خیلی گشنم بود و اصلا حواسم نبود که شماها رفتید . سنجاب کوچولو پات خوب شد ؟》 سنجاب کوچولو سری تکون داد و گفت 》 آره. خوبم . همه کمکم کردند. خرگوشی خوشحال شد و پشت سر همه راه افتاد و قول داد که دیگه از گروه جدا نشه

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس سایت سمینا?

خانه

روباه بازیگوش

گوش کنید :

اسم قصه: ? روباه بازیگوش ?
قصه گو: آرین بقائی❤️
نویسنده: شاگاهیراتا ✍️
مترجم : بیژن نامجو?

آدرس کانال تلگرام?
@childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

لک لک خانم

گوش کنید :

اسم قصه: قصه صوتی لک لک خانم??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان:

لک لک خانم .توی یه جنگل سرسبز و زیبا یه لک لک خانم زندگی می کرد. لک لک خانم تمیز و مرتب بود و همیشه با کمک دخترش جنگل رو تمیز می کردحیوونای جنگل لک لک خانم رو خیلی دوست داشتند مخصوصا وقتی جنگل تمیز میشد و هیچ زباله ای توی جنگل نبود .بیشتر از همیشه لک لک خانم رو دوست داشتند.اما یه روز دم لونه ی لک لک خانم یه اتفاقی افتاددختر لک لک خانم یه تابلو روی در لونه نصب کرده بود و نوشته بود 》 . به اطلاع حیوانات محترم جنگل می رسانم که مامانم سرما خورده و نمیتونه جنگل رو تمیز کنه 《. حیوونای جنگل با خوندن این نوشته ناراحت شدند و توی فکر رفتند》 توی راه خرگوشی به بقیه حیوونای جنگل گفت 》 چه بد ! حالا چیکار کنیم؟ زباله اگه توی جنگل باشه، ما مریض میشیم》 جغد دانا جواب داد》 به نظرم باید لک لک خانمو کمک کنیم》. لاک پشت کوچولو گفت 》 چطوری ؟ لک لک خانم سرما خورده و ما نمی تونیم بریم لونه اش جغد دانا گفت 》نه ..ما بیرون از لونه ی لک لک خانم》 می تونیم لک لک خانمو کمک کنیم . می تونیم از همه حیوونا بخواییم که جنگل رو تمیز کنند》… خرگوشی هیجان زده گفت 》خیلی خوبه ولی ولی》جغد دانا پرسید 》 ولی چی ؟خرگوشی جواب داد》 بعضی از حیوونا نمی تونن به زباله ها نزدیک بشن .مثلا ماهی قرمز .یادتونه یه روز آدما کیسه پلاستیکی توی برکه انداخته بودند و ماهی قرمز می خواست کیسه پلاستیکی رو برداره یهو کیسه دور سرش پیچید و اگه 》سروصدا نکرده بود و اردک نجاتش نداده بود ، خفه میشد و می مرد؟. جغد دانا و لاک پشت کوچولو سری تکون دادند فردای آن روز خرگوشی دم در لونه ی لک لک خانم رفت و از دختر لک لک خانم جارو بزرگه رو امانت گرفت و به همراه جغد . دانا و لاک پشت کوچولو مشغول جارو کردن شد درهمین موقع خرس مهربون پیداش شد و به خرگوشی و جغد دانا و لاک پشت کوچولو گفت 》آفرین که به لک لک خانم کمک》. می کنید . منم الان میام کمک. خرگوشی و جغد دانا و لاک پشت کوچولو خوشحال شدند و جارو رو به خرس مهربون دادند تا کمک کنه  شب که شد و همه حیوونای جنگل دور همدیگه جمع شدندو جنگل رو تمیز دیدند ، خرگوشی و جغد دانا و لاک پشت کوچولو و. خرس مهربون تشویق کردند دختر لک لک خانم از لونه بیرون اومد و با دیدن تمیزی جنگل حسابی خوشحال شد و گفت 》 مرسی خرگوشی . مرسی جغد 》 .دانا .مرسی خرس مهربون و مرسی لاک پشت کوچولو از آن روز به بعد هر وقت لک لک خانم سرما می خورد ونمی تونست جنگل رو تمیز کنه ، خرگوشی و جغد دانا و لاک پشت کوچولو و خرس مهربون به کمکش می اومدند و جنگل رو .تمیز می کردند

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?