زرافه کوچولو-قصه کودکانه صوتی

 

گوش کنید


قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: زرافه کوچولو
قصه گو: سمینا

متن داستان:

زرافه کوچولو”

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یه زرافه کوچولو توی یه جنگل زیبا به همراه مامان و باباش زندگی می کرد.

زرافه کوچولو فصل بهار رو خیلی دوست داشت چون درختا توی فصل بهار سبز بودند و هوا هم خنک بود.

زرافه کوچولو خیلی هوای خنک رو دوست داشت و می تونست هرچقدر دلش می خواست توی جنگل بازی کنه.

اما از فصل پاییز خوشش نمی اومد چون همش سرما می خورد و باید توی خونه می موند . وقتی پاییز می شد زرافه کوچولو  خیلی دوست داشت می رفت بیرون و زیر بارون بازی می کرد اما فقط قطره های بارون رو از پشت پنجره خونه باید تماشا می کرد یه روز مامان زرافه گفت “من می خوام برم خرید و شاید بارون بیاد.

اگه بارون اومد صبر می کنم تا بارون قطع بشه و ”  اونوقت  میام خونه.

اگه دیر کردم نگران نباش بعداز اینکه مامان زرافه از خونه بیرون رفت ،یهو رعد و برق شدیدی گرفت و بارون شروع به باریدن کرد.

زرافه کوچولو نگران مامانش شد .

با خودش فکر کرد “الان میرم دنبال مامان. دوست ندارم دیر بیاد خونه .

اگه برم دنبالش باهم دیگه برمی گردیم “.

خونه زرافه کوچولو سریع لباساشو پوشید و همین که خواست از در خونه بره بیرون ، گربه پشمالو  رو دید که زیر بارون خیس شده ” .

زرافه کوچولو گفت “پشمالو بیا خونه ی ما تا بارون قطع بشه ” پشمالو با خوشحالی توی خونه اومد و گفت “مرسی دوست خوبم! اگه تو خونه نبودی الان زیر این بارون سرما خورده بودم “.

زرافه کوچولو گفت “برو کنار شومینه بشین تا من برم دنبال مامانم “پشمالو با تعجب پرسید “دنبال مامانت ؟ تو که اصلا پاییز از خونه بیرون نمیای چطوری میخوای بری دنبال مامانت؟ “.

زرافه کوچولو گفت “آخه دلم خیلی شور میزنه در همین موقع  صدای در اومد .

زرافه کوچولو در رو باز کرد .

جوجه تیغی مهربون پشت در بود و خیس آب شده بود.

زرافه کوچولو با مهربونی ،جوجه تیغی رو آورد توی خونه و پیش شومینه نشوند .

زرافه کوچولو لباساشو از تن درآورد و از مهمونا پذیرایی کرد.در همین موقع مامان زرافه هم از خرید به خونه برگشت و با دیدن مهمونا و پذیرایی زرافه کوچولو خوشحال شد.

آدرس تلگرامی ما:
@childrenradio

 

 

فسقلی ها (آنا خانم خانم‌ها) – داستان فسقلی ها

گوش کنید

قصه: #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: آنا خانم خانم‌ها (فسقلی ها) ❤
قصه گو :سمینا

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

خلاصه قصه کودکانه صوتی آنا خانم خانم‌ها

آنا یه دختر کوچولو بود اما خیلی دوست داشت که بزرگ باشه اون همیشه لباس مادرش رو می‌پوشید و کفش‌های پاشنه بلند به پا می‌کرد گردنبند خواهرش به گردنبند می‌انداخت و ادای خانم بزرگ‌ها رو در میاورد. می‌خواست به همه نشون بده که بزرگ شده اون اصلا از کوچولو بودن خسته شده بود. یه روز دوست‌هاش بهش گفتن که بریم بازی کنیم. اما آنا فکر می‌کرد که بزرگ شده و نباید با بچه‌ها بازی کنه به همین خاطر باهاشون بازی نمی‌کرد. روز بعد پدرش‌ یه عروسک براش خرید اما آنا می‌گفت بزرگ شده و نمیتونه با عروسک بازی کنه و کاش کفش پاشنه بلند می‌خریدی. یه شب وقتی که رفت بخوابه مادرش خواست که براش قصه بخونه اما آنا قبول نکرد. آنا یه خرس پنبه‌ای داشت که خیلی دوسش داشت و اونو بغل کرد و خوابید. صبح روز بعد آنا از خواب بیدار شد و خواست به خرسش صبح بخیر بگه و اونو ناز کنه امااا خرسک نبود …

بله کوچولوهای عزیزم خرسک آنا نبود ادامه داستان گوش کنید ببینیم آنا چطوری خرسکش رو پیدا می‌کنه.

 ادامه مجموعه داستان فسقلی ها

ادامه مجموعه قصه فسقلی ها