گوش کنید
اسم قصه: چوپان دروغگو
قصه گو: سمینا
موضوع:عاقبت دروغ
گروه سنی:ب.ج
خلاصه داستان
( چوپان دروغگو )
روزی روزگاری چوپانی سبک سر در دهی زندگی میکرد اون هرروز صبح گوسفند های مردم ده رو از اونجا به تپه های سبز و خرم میبرد تا گوسفند ها علف های سبز و تازه بخورند..
چوپان شعرو آواز میخوند و به راهش ادامه میداد ….آی چمنزاار مو داااروم میاایوم مو داروم با الاغوم میایوم ….یه روز جمعه حوصله چوپان سررفته بود اون مجبور بود بازم به خاطر گوسفند های ناز نازیش تو دشت بمونه…اون روز از بالای تپه چشمش به مردم ده افتاد که در کنار هم در وسط میدون ده جمع شدند و خوشمیگذرونن با خوش نق نق میکرد…یهو فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت کمی تفریح کنه…
عزیزای دلم ادامه داستان گوش کنید ببینید چوپان چیکار میکنه ☺️