یک تکه اسمان به من بده-قصه کودکانه صوتی

 

گوش کنید

 

قصه #روز _ (رادیوقصه)

اینجا رادیو قصه کودکه پراز قصه های کودکانه صوتی
اسم قصه: یک تکه آسمان به من بده❄️?
قصه گو: خاله سمینا❤️

گروه سنی:ب.ج
وقتی سامین کوچولو خوابه، آسمون سر میخوره و…?
روزتون پراز انرژی نازنازی ها

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

 

خلاصه قصه کودکانه صوتی{یک تکه اسمان به من بده}

سامین خواب بود که اسمون از اون بالا سر خورد افتاد پایین سامین از خواب پرید وبه کوچه دوید ودید اسمون توی کوچه افتاده…

اگه دوست دارین بدونین ادامه قصه کودکانه صوتی چی میشه فایل صوتی رو گوش کنید

 

میکروبها همه جا هستن-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

اسم قصه:میکروبها همه جا هستن?

قصه گو: سمینا

نویسنده:فاطمه مودب مقدم
موضوع:نظافت??

گروه سنی:الف.ب.ج
ناز نازیها ی تمیز من شبتون پرستاره❤️

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

 

داستان امام رضا و گنجشک + قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

اسم داستان :داستان امام رضا و گنجشک + قصه صوتی صحبت گنجشک با امام رضا (ع)

قصه گو: سمینا
موضوع: حجت خدا

متن داستان

صحبت گنجشک و امام رضا”

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یه گنجشک کوچولو بود که هرروز بعد از طلوع آفتاب می رفت روی گنبد طلایی حرم امام رضا می نشست.

هرروز اون بالا صدای نقاره رو می شنید.

نقاره زنان مشتاق رو می دید که با خوشحالی نقاره می زدند و خسته هم نمی شدند.

هرروز زائران رو می دید که سرحال و خوشحال می اومدن زیارت امام رضا.

گنجشک کوچولو خیلی دوست داشت بره داخل حرم و ببینه زائران چطوری زیارت می کنن.

برای همین یه بار نزدیک زائران رفت تا همراه اونا بره داخل حرم اما چون موقع نماز بود ،در حرم بسته شد و گنجشک کوچولو بیرون در موند.

یه بار دیگه دور و اطراف گنبد حرم رو گشت تا راهی پیدا کنه و بره داخل حرم اما هیچ روزنه ای نبود که به داخل حرم راه داشته باشه و باز گنجشک کوچولو نتونست داخل حرم بره.

یه شب خواب عجیبی دید.

باورش نمی شد چنین خوابی دیده.

صدای آرامی رو از بالای سرش شنید.

گنجشک کوچولو سرشو بالا گرفت .

چهره نورانی مردی رو دید.

مرد با دستانش گنجشک کوچولو رو نوازش “کرد و گفت “سلام! چی شده گنجشک کوچولو؟چرا اینقدر ناراحتی؟ گنجشک کوچولو جواب داد “خیلی دوست دارم برم داخل حرم و ببینم مردم چطوری زیارت می کنن. “مرد با مهربونی گفت “زائران جلوی پنجره های فولاد داخل حیاط می ایستند و زیارت می کنند.

شما می تونی روی پنجره های فولاد بنشینی و ” زیارت کردن زائران را تماشا کنی.

من هم خوشحال می شم که از زیارت کنندگانم باشی “گنجشک کوچولو با تعجب پرسید “مگه شما کی هستید؟ ” مرد لبخندی زد و گفت “علی بن موسی الرضا گنجشک کوچولو از خواب پرید.

باورش نمی شد امام رضا رو خواب دیده و نوازشش کرده و با او صحبت کرده.

فردای آن روز گنجشک کوچولو با خوشحالی به سمت پنجره های فولاد پرواز کرد و بالای پنجره ها نشست.

از آن روز به بعد گنجشک کوچولو زیارت زائران رو می دید.

 

گروه سنی: الف . ب. ج
کوچولوهای نازم امیدوارم از گوش دادن به قصه های امام رضا (ع) کلی چیزای خوب یاد بگیرید. دذر این داستان ماجرای داستان صحبت کردن امام رضا با گنجشک را گوش خواهید کرد. می‌تونید کلی قصه کودکانه صوتی قشنگ با موضوع ائمه اطهار (ع) رو در این سایت گوش کنید.

قصه های قرآنی

ادرس تلگرامی ما
@childrenradio

روایتی زیبا از پیامبر-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

اسم قصه : روایتی زیبا از پیامبر (ص)

قصه گو :سمینا
موضوع: کودکی امام حسن و امام حسین (ع)?

گروه سنی:الف.ب.ج
خواب های طلایی ببینید عزیزای من?

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

کلاغ و قالب پنیر-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه:کلاغ وقالب پنیر

قصه گو :سمینا⁦♥️⁩

متن داستان

کلاغ و قالب پنیر

روزی روزگاری روی یه درخت کاج کلاغی لونه داشت .

درخت کاج وسط یه خیابون بزرگ بود.

کلاغ هر روز صبح قارقار کنان از لونه اش بیرون می اومد و پای درخت می نشست و خرده نون هایی که مردم پای درخت برای گنجشکها و کلاغ ها و کبوتر ها می گذاشتند ،می خورد اما راضی نبود.

با خودش می گفت “ای بابا!هرروز صبح همش خرده نون باید بخورم.

دیگه خسته ” شدم. باید برم توی یه فروشگاه. اونجا پر از غذاهای خوشمزه ست یه روز صبح کلاغ تصمیم خودشو عملی کرد.

جلوی در فروشگاه ایستاد تا در ورودی باز بشه.

به محض اینکه در باز شد،سریع داخل فروشگاه شد.

مردم با دیدن کلاغ جیغ زدند و به کناری رفتن. کلاغ با شنیدن جیغ مردم،ناراحت و غمگین از فروشگاه بیرون رفت و به سمت لونه اش پرواز کرد.

ساعتی بعد کلاغ توی لونه اش بود که ناگهان کیسه ای پلاستیکی که اون طرف خیابون افتاده بود،توجه اش رو جلب کرد.

به اطراف نگاه کرد اما هیچ کس نبود.

از لونه بیرون اومد و به سمت کیسه ی پلاستیکی پرواز کرد.

در کیسه گره سفتی خورده بود و اصلا باز نمی شد.

کلاغ هر کاری کرد در کیسه باز نشد.

در همین لحظه پسر بچه ای دوان دوان به سمت کلاغ اومد.

کلاغ با دیدن پسر بچه ،کیسه پلاستیکی رو رها کرد و توی جدول خیابون نشست.

پسر فریاد زد “آخ جون قالب پنیرمون پیدا شد.

خوب شد پیدا شد وگرنه صبحونه نداشتیم. “بعد به جدول خیابون نگاه کرد و گفت “آهای کلاغه!مرسی که پنیرمونو پیدا کردی.

ببین یه کوچولو پنیر برات می زارم همین جا. هروقت دوست داشتی برش ” دار و بخور.

خداحافظ  .

پسر بچه رفت.

کلاغ دوباره رفت اون طرف خیابون و با اشتها پنیر رو خورد.

 

گروه سنی:الف.ب.ج

نویسنده: نوشین فرزین فرد

تنظیم: زینب افسری

ادرس تلگرامی ما:
@childrenradio

برم داماد رو ببوسم-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: برم داماد را ببوسم ?
نویسنده: سرور کتبی عزیز وفریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: خانواده?
گروه سنی: ب، ج

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

انار فسقلی-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: انار فسقلی?
نویسنده: لاله جعفری?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: مهربانی??
گروه سنی: الف، ب

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio.

همه خوش حال وراضی-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: همه خوشحال وراضی?
نویسنده: بگو نیا ایبارولا?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: لحظه های تازه??
گروه سنی: ب، ج

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

به همین راحتی-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: به همین راحتی ?
نویسنده: سرور کتبی عزیز وفریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: خانواده?
گروه سنی: ب، ج
ادرس تلگرامی ما

? @childrenradio

چشمه سحرآمیز_قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید

 

اسم قصه:چشمه سحر امیز

قصه گو:سمینا

گروه سنی: ب.ج

خلاصه داستان: ( چشمه سحرآمیز)
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کوچولوی کنجکاو با مامان خرگوشه باباخرگوشه باهم زندگی میکردند..یه روز خرگوش کوچولو با مامانیش تصمیم گرفتند برای گردش به جنگل بروند خرگوش کوچولو همونطور که میدوید و بازی میکرد به یه چشمه رسید..اون میخواست از چشمه آب بخوره که ناگهان مامان خرگوشه از دور صدا زد که از اون آب نخوره..خرگوش کوچولو هم عقب رفت و ترسید از مامانش مرسید که چرا نخوره مامانشم گفت که چشمه جادوییه هر کسی بخوره کوچولو میشه خرگوش کوچولو هم قبول کرد.‌روز بعد مامان خرگوشه برای جمع کردن هویج به اونطرف جنگل رفت و به خرگوش کوچولو گفت که جایی نره.. اما خرگوش کوچولو تا دید مامانش دور شد و رفت با خودش فکر کرد که بره از آب چشمه بخوره..خرگوش کوچولو به حرف مامان خرگوشه گوش نکرد و از اون آب چشمه خورد که یه دفعه ای دید…
کوچولوهای عزیزم بقیه داستان گوش کنید ببینیم چه اتفاقی براش افتاد