گوش کنید :
اسم قصه: جوراب بوگندو ???♀??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
جورابهای بوگندو
.روزی روزگاری داخل یک کمد لباس ،چند جفت جوراب زندگی می کردند جورابها برای دختر کوچولویی به اسم یسنا بودند جورابها ،رنگارنگ و هر کدوم برای هر فصلی از سال بودند.جوراب فصل بهار از جنس نخ و خنک بودیسنا کوچولو هروقت جوراب فصل بهار رو می پوشید ، خیلی خوشحال بود و می گفت ” جوراب نخی خوشگل من ! تو خیلی ” راحت و خنک هستی جوراب فصل تابستون هم خنک و هم راحت بود و یسنا کوچولو هروقت می پوشید ، می گفت ” جوراب خوشگل من ! تو خیلی
” خوبی. جوراب فصل پاییز برعکس جوراب فصل بهار و فصل تابستون ، گرم بود یسنا کوچولو ،جوراب فصل پاییز رو دوست داشت چون هر وقت جوراب فصل پاییز رو می پوشید ، می گفت ” به به ! چقدر” تو گرمی و وقتی می پوشمت، توی هوای خنک و سرد پاییزی ، پاهام گرم می مونه
اما یسنا کوچولو اصلا از جوراب فصل زمستون خوشش نمی اومد .آخه می دونید جوراب فصل زمستون از جنس پشم و خیلی گرم بود و سریع بو می گرفت و هروقت یسنا کوچولو ، جوراب فصل زمستون رو می پوشید ، دماغشو با دستش میه…چه بوی گندی میدی ، جوراب بوگندو ! باید یه جوراب دیگه بخرما” . گرفت و می گفت ” ا.یه شب یسنا کوچولو یه خواب عجیبی دید . توی خواب ، یه صدای بلند شنید . صدا از داخل کمد لباس بود.یسنا کوچولو در کمد لباس رو باز کرد . یهو یه عالمه جوراب و میکروب جلوی چشمش اومدند. همه ی جورابها آواز می خوندند و میکروبها هم ساز می زدند . یهو بوی بدی اومد”! یسنا کوچولو جلوی دماغشو گرفت و گفت ” وای ! چه بوی گندی بعد در کمد لباس رو بست . ناگهان در کمد با صدای بلند باز شد و همه ی جورابها و میکروبها به یسنا کوچولو نزدیک شدند و “گفتند ” یسنا ! یسنا ! خیلی وقته هیچ کدوم از ما ها رو نَ ُشستی. یسنا کوچولو از ترس از خواب پرید.صبح که شد ، یسنا کوچولو، در کمد لباس رو باز کرد و همه ی جورابها رو توی ماشین لباسشویی انداخت تا شسته بشن