گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه:کلاغ وقالب پنیر
قصه گو :سمینا♥️
متن داستان
کلاغ و قالب پنیر
روزی روزگاری روی یه درخت کاج کلاغی لونه داشت .
درخت کاج وسط یه خیابون بزرگ بود.
کلاغ هر روز صبح قارقار کنان از لونه اش بیرون می اومد و پای درخت می نشست و خرده نون هایی که مردم پای درخت برای گنجشکها و کلاغ ها و کبوتر ها می گذاشتند ،می خورد اما راضی نبود.
با خودش می گفت “ای بابا!هرروز صبح همش خرده نون باید بخورم.
دیگه خسته ” شدم. باید برم توی یه فروشگاه. اونجا پر از غذاهای خوشمزه ست یه روز صبح کلاغ تصمیم خودشو عملی کرد.
جلوی در فروشگاه ایستاد تا در ورودی باز بشه.
به محض اینکه در باز شد،سریع داخل فروشگاه شد.
مردم با دیدن کلاغ جیغ زدند و به کناری رفتن. کلاغ با شنیدن جیغ مردم،ناراحت و غمگین از فروشگاه بیرون رفت و به سمت لونه اش پرواز کرد.
ساعتی بعد کلاغ توی لونه اش بود که ناگهان کیسه ای پلاستیکی که اون طرف خیابون افتاده بود،توجه اش رو جلب کرد.
به اطراف نگاه کرد اما هیچ کس نبود.
از لونه بیرون اومد و به سمت کیسه ی پلاستیکی پرواز کرد.
در کیسه گره سفتی خورده بود و اصلا باز نمی شد.
کلاغ هر کاری کرد در کیسه باز نشد.
در همین لحظه پسر بچه ای دوان دوان به سمت کلاغ اومد.
کلاغ با دیدن پسر بچه ،کیسه پلاستیکی رو رها کرد و توی جدول خیابون نشست.
پسر فریاد زد “آخ جون قالب پنیرمون پیدا شد.
خوب شد پیدا شد وگرنه صبحونه نداشتیم. “بعد به جدول خیابون نگاه کرد و گفت “آهای کلاغه!مرسی که پنیرمونو پیدا کردی.
ببین یه کوچولو پنیر برات می زارم همین جا. هروقت دوست داشتی برش ” دار و بخور.
خداحافظ .
پسر بچه رفت.
کلاغ دوباره رفت اون طرف خیابون و با اشتها پنیر رو خورد.
گروه سنی:الف.ب.ج
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: زینب افسری
ادرس تلگرامی ما:
@childrenradio