گوش کنید:
اسم قصه: بزغاله بازیگوش ??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
بزغاله ی بازیگوش
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یه چوپان بود که یه عالمه گوسفند و بزغاله و یه سگ نگهبان داشت . چوپان هرروز گوسفندها و بزغاله ها رو به دشت می برد تا علف بخورن و چاق بشن .بین بزغاله ها، بزغاله ی سفید و کوچولویی بود که خیلی بازیگوش بود و به حرف چوپان و مامان و باباش گوش نمی داد و هر وقت به دشت می رفتند، بزغاله کوچولو ، بازیگوشی می کرد و از گله جدا می شد تا اونجایی که یه بار هم نزدیک بود ، گم بشه . یه روز که چوپان ، گله رو مثل هرروز به دشت برد ، بزغاله کوچولو ، یهو چشمش به یه گل زیبا افتاد.بزغاله کوچولو با وشحالی به سمت گل زیبا رفت و هر چقدر مامان و بابا صداش زدن “بع بع .. بزغاله کوچولو! برگرد …بع بع …” گوش نداد و به سمت گل زیبا رفت . بزغاله کوچولو نزدیک گل زیبا شد که یهو زیر پاش خالی شد و توی یه چاه بزرگ افتاد . همه جا تاریک شد . بزغاله کوچولو گریه کردو با صدای بلند صدا زد ” مع مع …مامان! بابا ! کجایید؟اینجا چقدر تاریکه…مع مع …. “صدای بزغاله کوچولو توی چاه بزرگ و تاریک پیچید .یهو صدای پا شنید . بزغاله کوچولو ، گوشهاشو تیز کرد تا بهتر بشنوه . صدای پا نزدیکتر شد . یهو یه تور بزرگ روی سر بزغاله کوچولو افتاد و بزغاله کوچولو رو با خودش بالا برد . بزغاله کوچولو از اینکه با تور بزرگ داشت بالا می رفت و روشنایی رو می دید ، خوشحال بود اما وقتی از چاه بزرگ و تاریک بیرون اومد و توی دست یه مرد بدجنس رفت، دیگه خوشحال نبود. مرد بدجنس با خنده ی بلند گفت ” هه هه …خوب گیرت آوردم بزغاله ی شیطون ..الان میرم آتیش درست می کنم و تو رو کباب می کنم و می خورم . گوشتت خیلی خوشمزه ست “درهمین موقع چوپان همراه سگ نگهبان گله به مرد بدجنس و بزغاله کوچولو نزدیک شدند. مرد بدجنس با دیدن چوپان و سگ نگهبان گله، بزغاله کوچولو رو روی زمین گذاشت و فرار کرد. چوپان ، بزغاله کوچولو رو توی دستش گرفت و نازش کرد .از اون روز به بعد بزغاله کوچولو ، به حرف چوپان ومامان و باباش گوش کرد و از گله جدا نشد چون اگه از گله جدا می شد ، ممکن بود دوباره توی چاه بزرگ و تاریک بیفته و مرد بدجنس دوباره پیداش بشه .
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
#نوروز
#عید
#قصه های نوروزی