اشعار زير از مجموعه كتاب هاي حسني است كه منوچهر احترامي براي خردسالان و كودكان سروده است.
حسني نگو بلا بگو
توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.
باباش می گفت:
– حسنی میای بریم حموم؟
– نه نمیام، نه نمیام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– نه نمی خوام، نه نمی خوام
کره الاغ کدخدا،
یورتمه میرفت تو کوچه ها:
– الاغه چرا یورتمه میری؟
– دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
– الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
یک کمی بمن سواری میدی؟
– نه که نمیدم
– چرا نمیدی؟
– واسه اینکه من تمیزم.
پیش همه عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
غازه پرید تو استخر.
– تو اردکی یا غازی؟
– من غاز خوش زبانم.
– میای بریم به بازی؟
– نه جانم.
– چرا نمیای؟
– واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،
کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
در واشد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش حسنی:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد،
– قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ی ریزه میزه
ببین چقدر تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:
– آی فلفلی، آی قلقلی،
میاین با من بازی کنین؟
– نه که نمیایم نه که نمیایم
– چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
– من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم حموم.
اما تو چی؟
قلقلی گفت:
– نگاش کنین.
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی دوید پیش باباش:
-حسنی میای بریم حموم؟
– میام، میام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– میخوام، میخوام
– حسنی نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل
الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی
با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن، دور حسنی.
الاغه میگفت:
– کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.
خروسه میگفت:
– قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه می گفت:
– حسنی برو تو کوچه.
بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت:
– حسنی بیا،
با هم دیگه بریم شنا.
توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود
حسني ما يه بره داشت
حسني ما يه بره داشت
بره شو خيلي دوست مي داشت
بره چاق و توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو
خودش سفيد، سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا
بچه هاي اين ور ده، اون ور ده، پايين ده، بالاي ده
همگي باهاش دوس بودن
صبح كه مي شد از خونه در مي اومدن
دور و برش جمع مي شدن، پشماشو شونه مي زدن
به گردنش النگ و دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ
حسني ما سينه اش جلو سرش بالا قدم مي زد تو كوچه ها نگاه مي كرد به بچه ها
يه روز بهار
باباش اومد تو بيشه زار
داد زد: آهاي حسن بيا كجايي بابا؟
بره تو بيار، خودتم بيا
قيچي تيز
پشم سفيد
بره رو گرفت، پشماشو چيد
بره چاق و توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
شد جوجه پر كنده
همگي زدن به خنده
پيشيه مي گفت: تو بره اي يا بچه موش لخت راه نرو يه چيزي بپوش
حسني ما
شونه اش بالا
سرش پايين قدم مي زد تو كوچه ها
نگاه مي كرد روي زمين
ننه ي حسن دوون دوون اومد بيرون
پشما رو بسته بسته كرد
سفيد و گلي دو دسته كرد
ريسيد و تابيد و كلاف كرد
شست و تميز و صاف كرد
منظم و مرتب
پيچيد توي چادر شب
يه جفت ميل و يه مشت كلاف
حالا نباف كي بباف
ننه حسن سرتاسر تابستون
نشسته بود تو ايوون
بي گفتگو، بي هاي و هو
براي حسن لباس مي بافت
فصل زمستون كه رسيد بارون اومد، برف باريد
حسني ما لباسو پوشيد خرامون اومد ميون ميدوون
حيوونا شاد و خندون
خانمي گفت: لباس حسن عالي شده قشنگ تر از قالي شده
پيشيه مي گفت: لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعي مي گفت: بع، سرده هوا، نه
اما حسن، لباس به تن، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
ميون برف بارون قدم مي زد تو ميدون
باباش بهش نيگا مي كرد دودو چپق هوا مي كرد
ننه ش مي گفت: ننه حسني ماشاالله چشم نخوري ايشاالله
والدين عزيز می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای معرفي كتاب كودك و مطالعه شعر كودك دنبال كنيد.