” هیراد بو گندو “
.یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه پسر کوچولویی بود به اسم هیراد . هیراد کوچولو فقط ۶ سالش بود . هیراد کوچولو با هادی ، داداش بزرگش و مامان و باباش زندگی می کرد.هیراد کوچولو برعکس هادی که خیلی تمیز و مرتب بود، پسر مرتب و تمیزی نبود هادی همیشه به هیراد می گفت ” هیراد جان ! موهاتو شونه بزن ،حموم برو ،یه خوشبو کننده به خودت بزن و لباسهای تمیز ” بپوش . اما هیراد کوچولو فقط هفته ای یکبار به زور مامان و بابا و هادی می رفت حموم و توی حموم گریه میکرد هادی وقتی می دید اتاق هیراد بهم ریخته ست ،می گفت ” هیراد جان ! اتاقتو مرتب کن . آدم وقتی میاد توی اتاقت ، پاش” گیر میکنه روی اسباب بازی هایی که روی زمین افتادن”. اما هیراد کوچولو می گفت ” نمی خوام .اتاق خودمه و دوست دارم اسباب بازی ها روی زمین پخش باشن. یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد. اتفاقی که باعث شد هیراد کوچولو نامرتب بودن رو بزاره کنار و پسر مرتب و خوش بویی بشه هیراد کوچولو همراه مامان و بابا و هادی رفته بودن فروشگاه برای خرید . هیراد کوچولو بین قفسه های خوراکی دنبال پفیلا. می گشت که یهو چشمش افتاد به ساسان ساسان دوست هیراد کوچولو بود و البته از هیراد کوچولو مرتب تر بود . ساسان سلام کرد و گفت ” هیراد ! تو هم اومدی” !خرید” هیراد کوچولو جواب داد ” آره .دنبال پفیلا می گردم . مامان و بابام و هادی هم باهام هستن. باهم اومدیم خرید” ساسان یه لبخندی زد و گفت ” خوش به حالت .منم با دوست جدیدم ، پاشا ، اومدم خرید .منم دنبال پفیلا میگردم “! هیراد کوچولو عصبانی شد و گفت ” دوست جدید! چرا دوست جدید پیدا کردی ! من فقط دوست تو هستم ” ! ساسان با اخم گفت ” مگه چه اشکالی داره در همین لحظه پاشا ، دوست جدید ساسان ، نزدیک شد و گفت ” وای وای وای ! چه بوی بدی میاد ! چه بوی گندی میاد ! خفه “! شدم ساسان ! بیا بریم ” ساسان به هیراد کوچولو گفت ” خداحافظ اما هیراد کوچولو جواب خداحافظی ساسان رو نداد و بعد دماغشو بالا کشید و بو کرد. پیش خودش گفت ” آره چه بوی گندی .میاد. اَاَه…” بعد لباسشو بو کرد . بوی گند از لباس هیراد کوچولو میومد هیراد کوچولو خجالت کشید و رفت پیش مامان و بابا و هادی که مشغول خرید بودن .هیراد کوچولو در گوشی هادی ” گفت ” میشه زودتر بریم خونه .میخوام برم حموم و بعد لباسامو عوض کنم . تازه میخوام اتاقمم تمیز کنم هادی هاج و واج به هیراد کوچولو نگاه کرد . باورش نمی شد که هیراد کوچولو اینقدر تغییر کرده .هادی با مامان و بابا صحبت کرد و همگی به خونه برگشتن . هیراد کوچولو اتفاقی که توی فروشگاه با دیدن ساسان و پاشا براش افتاده بود رو . برای مامان و بابا و هادی تعریف کرد .مامان و بابا و هادی از تصمیم هیراد کوچولو برای مرتب بودن و حموم کردن ، خوشحال شدند . از آن روز به بعد هیراد کوچولو دیگه هیراد بوگندو نبود بلکه هیراد خوش بو بود