گوش کنید:
اسم قصه: مجسمههای پاشا کوچولو?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان:
مجسمه های پاشا کوچولو
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه پسر ۸ ساله ای به اسم پاشا بود. پاشا کوچولو علاقه خاصی به مجسمه سازی داشت و هر وقت بارون می اومد و باغچه ی خونه شون پر از گِل می شد ، می رفت با گِل ها بازی می کرد و یه مجسمه ی کوچولو درست می کرد .یه روز بابا بزرگ به خونه ی پاشا کوچولو ،مهمون شد . بابا بزرگ با دیدن مجسمه های کوچولو کنار باغچه ، تعجب کرد و گفت ” این مجسمه ها رو کی درست کرده؟” پاشا کوچولو با هیجان گفت ” من درست کردم بابا بزرگ! “بابا بزرگ لبخندی زد و گفت ” چطوری ؟”پاشا کوچولو یجان زده گفت ” خب وقتی بارون میاد ، باغچه مون پر از گِل میشه . اونوقت من میرم توی باغچه و با گِل ها ، مجسمه درست می کنم . “بابا بزرگ اخمی کرد و گفت ” من فکر کردم با خاک سفالگری، مجسمه درست کردی و مجسمه ها رو گذاشتی توی آفتاب تا خشک بشن . پاشا جان ! وقتی بارون میاد ، کرم خاکی ، حلزون ، کفشدوزک ، از زیر خاک بیرون میان چون زیر خاک زندگی می کنن . “پاشا کوچولو هیجان زده شد و گفت ” یعنی وقتی بارون میاد ، من باید مواظبشون باشم و به خونه شون دست نزنم ؟! “بابابزرگ لبخندی زد و گفت ” آره عزیزم . به خاطر همین میگم که از خاک سفالگری استفاده کنی . خاک سفالگری بهداشتی و سالمه و هیچ جانوری هم خونه توی خاک سفالگری نداره . “فردای اون روز پاشا کوچولو همراه بابا بزرگ به فروشگاه رفتند و خاک سفالگری خریدند .وقتی به خونه برگشتند، پاشا کوچولو، با خاک سفالگری، شغول ساخت مجسمه شد و اولین مجسمه ای که ساخت ، مجسمه ی بابا بزرگ بود. پاشا کوچولو، مجسمه رو به بابا بزرگ هدیه داد. بابا بزرگ با دیدن مجسمه ی خودش ، هیجان زده شد و از پاشا کوچولو تشکر کرد.
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio