گوش کنید:
اسم قصه: آهو کوچولو ??
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو : سمینا❤️
متن داستان:
” آهو کوچولو و فلفل”
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
یه آهو کوچولویی بود که خیلی فلفل دوست داشت.
هر وقت بامامان آهو و بابا آهو برای گردش و تفریح به جنگل می رفت ، حتما از بوته های فلفل داخل جنگل ، می چید و می خورد.
” مامان آهو و بابا آهو نگران آهو کوچولو بودند و هروقت می دیدن آهو کوچولو فلفل زیاد می خوره ، می گفتن ” آهو جانم !دختر خوشگلم ! اینقدر فلفل نخور .
برای بدن ضرر داره ” آهو کوچولو جواب می داد ” ولی من فلفل دوست دارم . به نظرم فلفل بهترین خوراکی دنیاست بابا آهو با ناراحتی می گفت “آخه فلفل به این تندی رو چطوری می خوری دخترم ؟من و مامانت اصلا نمی تونیم فلفل بخوریم ” چون خیلی تنده ” آهو کوچولو لبخندی می زد و می گفت “ولی برای من تند نیست یه شب مامان آهو به بابا آهو گفت “بهتره آهو کوچولو رو ببریم پیش دکتر بُزی .
همش میگه دلم می سوزه .
تازه جوش های ” بزرگ هم روی صورت و بدنش زده “فردای آن روز مامان آهو با ناز و نوازش آهو کوچولو رو از خواب بیدار کرد “دختر قشنگم ! بیدار شو !میخواییم بریم گردش مامان آهو و بابا آهو همراه آهو کوچولو به سوی جنگل راه افتادند. هوای آفتابی و درختان سرسبز و گل ها و شکوفه های جنگل برای آهو کوچولو خیلی لذت بخش بودن و با دیدنشان خوشحال و سرحال و خندان شده بود .
درهمین موقع آهو کوچولو با تعجب وسط جنگل ایستاد .
مامان آهو و بابا آهو که جلوتر از آهو کوچولو راه می رفتن ،متوجه بی حرکت شدن “آهو کوچولو شدن .
مامان آهو پرسید “چی شد عزیز دلم ؟چرا وایسادی ؟
آهو کوچولو با بغض جواب داد” حالا فهمیدم چرا منو آوردید اینجا ؟
اینجا مسیر خونه ی دکتر بزیه .
شماها منو آوردید دکتر .
” . من دکتر نمیام . من از آمپول می ترسم
” بابا آهو گفت “عزیزم !دکتر بزی فقط میخواد تو رو ببینه
” . آهو کوچولو گفت “من نمیام
“. مامان آهو ،دست آهو کوچولو رو گرفت و گفت “نترس دخترم !آمپول اگه بزنه بدون درده . درد نداره .بیا بریم
” . آهو کوچولو گفت “نه نمیام
بابا آهو گفت ” ما فقط می خواییم به دکتر بزی بگیم که چرا دلت می سوزه و جوش های بزرگ زدی ؟
دکتر بزی هم باید تورو ” ببینه پس بیا بریم.
آهو کوچولو با ناراحتی همراه مامان آهو و بابا آهو وارد خونه ی دکتر بزی شدن .
دکتر بزی با دیدن آهو کوچولو با مهربونی “گفت “به به !چه دختر خوشگلی امروز مهمون خونه ام شده !خب اسمت چیه خانم کوچولو ؟
“آهو کوچولو جواب داد “اسمم آهو کوچولوه .
همه آهو کوچولو صدام می کنن دکتر بزی چوب معاینه و چراغ قوه رو برداشت وگفت “به به ..چه اسم قشنگی .
خب آهو کوچولو میشه دهنت رو باز کنی تا “. من با این چوب و چراغ قوه ته گلوتو نگاه کنم
آهو کوچولو که از رفتار دکتر بزی خوشش اومده بود ،دهنشو باز کرد و دکتر بزی معاینه اش کرد .
دکتر بزی جوش های بزرگ “روی صورت و بدن آهو کوچولو رو هم دید .بعد پرسید “خب آهو کوچولو به من میگی دلتم می سوزه ؟
” . آهو کوچولو سریع جواب داد”آره..آره ..بیشتر وقتا دلم می سوزه
“دکتر بزی با مهربونی گفت “فلفل زیاد می خوری ؟
” . آهو کوچولو نگاهی به مامان آهو و بابا آهو انداخت و گفت “آره ..زیاد می خورم
دکتر بزی گفت ” خب از این به بعد دیگه نباید فلفل بخوری چون اگه فلفل بخوری دوباره جوش های بزرگ می زنی و دوباره ” دلت می سوزه و اونوقت باید بری بیمارستان و دلتو عمل کنی.
” آهو کوچولو با ترس گفت “نه من دلم نمی خواد برم بیمارستان و دلمو عمل کنم
دکتر بزی با مهربونی گفت ” خب پس اگه نمی خوای بری بیمارستان،باید به حرفای من گوش بدی . الان برو روی تخت دراز بکش و من یه آمپول حساسیت که درد هم نداره برات بزنم و بعد هم داروهایی که می نویسم رو سر وقت بخور و دیگه هم ” فلفل نخور آهو کوچولو به کمک مامان آهو و بابا آهو روی تخت دراز کشید و آمپول زد .
بعد مامان آهو و بابا آهو و آهو کوچولو بعد از. گرفتن داروها به سمت خونه شون به راه افتادن.
آهو کوچولو با آمپولی که زده بود و با خوردن سروقت داروها، جوش های بزرگ از روی صورت و بدنش ناپدید شدند و دیگه دلش نمی سوخت.
سلام وخسته نباشيد
ممنون از داستانهاى آموزندتون و صداى مهربون و دوبله هاى بينظريتون
فقط من نميتونم قصه هارو دانلود كنم هر شب بايد انلاين گوش بديم با دخترم ،ممنونم راهنماييم كنيد